
گلچین زیباترین انشاها درباره ماه مبارک رمضان
اگر برای موضوع انشا ماه رمضان را انتخاب کردهاید میتوانید سراغ انشاهای واقعا خواندنی و زیبای زیر بروید و از بین آنها انشای دلخواه خود را انتخاب کنید. با ما در مجله دلگرم همراه باشید .
انشا درباره ماه مبارک رمضان
رمضان در اسلام یک مناسبت مذهبی است که در طول نهمین ماه قمری، ماه رمضان، رخ می دهد. مسلمانان معتقدند قرآن در این ماه بر پیامبر اسلام فرود آمدهاست. در قرآن، مستقیماً به کسانی که ایمان آوردهاند دستور داده شده که در این ماه روزه بگیرند.
از خواب که بیدار می شوی کل ماجرای فردایت جلوی چشمانت میآید. ناگاه خود را بیدار و هوشیار مییابی. در ظلمات شبانگاه و در مقابل سفره ی سحری. با چشم هایی سرخ و خواب آلود، و در بین خواب و بیداری با بی میلی غذا را در دهان می گذاری.
یازده ماه در ناز و نعمت و عشق و حال بوده ای اما از امروز یک ماه باید دلت را روزه سرا کنی. ناگاه بانگ اذان در گوش فلک دمیده می شود و همه ی و همه ی و همه ی این بار آماده اند.
اذان را که گفتند تمام روز آینده را اما با اندکی تخلص به یاد آوردم. اما به راستی که به یاد آوردنش تا کی بود مانند دیدن. صبح گراییده به ظهر ، از خواب بر می خیزم. تقریباً ساعت یازده ظهر است و من هیچ از روزه داری نمیدانم.
هنوز گویی زندگی ام زندگی روز های عادی است. دقیقه ها و ثانیه ها مثل همیشه به سرعت می دوند و می روند و همه ی همانی هستند که بودند و تا ساعت دیگر نخواهند بود. سکوت زیبایی بر همه ی جا حاکم است …
در روز های رمضان عشق و حال های روزانه مانند خورشیدی تابان در بین تابستانی داغ و سوزان در گرم ترین حالت خود طلوع می کنند و در تاریک ترین و نیمه جان ترین حالتشان در دم دم های شب غروب می کنند و بعد از نیم ساعت دوباره جانی دگر می گیرند و اینبار چون ماه می شوند.
حوصله ی آدم ها در ماه رمضان مثل ماه در اول رمضان از مو هم نازک تر است اما تا به وسط های رمضان میرسد بدن هم مثل روح عاشق روزه داری می شود و باز هم بعد از آن شروع به خستگی می کنند تا … به راستی که روزه در ساعات اول بهشت است ولی در ساعات آخر کوه کندن است.
فقط در خانه با بیتابی از این اتاق تا آن اتاق می رفتم و نیرو ی عظیمی را از طرف یخچال و آشپز خانه و مخصوصا شیر آب احساس می کردم.
آشپزخانه مانند آهنربایی روحم را دفع و جانم را جذب میکرد و من هم مانده بود در تناقضی عجیب. با چشمانی خسته و به قول بعضی ها صبحانه نخورده مینشینم پشت لپتاپ تا مدتی از ابر آهنربای یخچال دور بمانم . تقریباً ساعت های ظهر بود.
هر کجا که صحبتی آغاز می شد، تمام نمی شد مگر این که وسطش از غذا و آب حرفی گفته شود. همه ی جا حتی در کلاس رشید هم ممکن بود حرف از غذا بیاید و من چون شیری گرسنه فقط صبر می کردم.
زمان دیر دیر می گذشت. هر ثانیه گویی دو برابر ثانیه ی قبلش بود. صبح را جوری با لپ تاپ و بازی و نرم افزار خود را سرگرم کردم اما گویی فایده نداشت.
یاد باد دو ماه قبل که بعد از مدرسه تا بازی ها را از روی سیستم اجرا می کردیم میدیدیم نیم ساعت گذشته است و از درسمان هیچ چیز پیش نرفته است اما امروز که درس نیست هیچ انگیزه ای هم مثل قبل برای بازی کردن نیست.
خلاصه ی کلام که بالاخره بعد از بازی و خواندن درس های زبان در دقیقه ی نود ، وقت کلاس زبان و دیدار رشید میرسد. ناگاه در این زمان بود که یک چیزی مانند خوره به مغزم و جانم میزند و من در عین خامی و جوانی هوس می کنم که با دوچرخه بزنم تا کلاس زبان.
با چشمانی سرخ و بدنی خیس و با سرعتی بین یک و صفر و کاملا غیر عقلانی. همان ده میلی لیتر آبی را هم که در بدنم مانده نصیب پوستم می شود.
هر لحضه سرعتم کمتر می شود. با چهره ای رنگ پریده و فروانسانی و رو به موت میشوم مضحکه ی پیکان هایی که رد می شوند و میروند و گویی فاصله هر لحظه دورتر می شود و در این میان آدم هایی را میتوان دید که معلوم نیست روزه گرفته اند یا روزه آنها را گرفته است؟
گویی شیطان قبل از هر شخصی آفتاب را وسوسه کرده بود. پرتو جان زدای آفتاب مثل هر سال دیگر چشم دیدن نداشت.
اما پس از مدتی رسیدم به عمارت الرشید. داخل شدم ، شاید نخستین نفراتی که مرا در آنجا دیدند یاد روز های بارانی بهار افتادند. تنم کاملا خیس بود.
با بدنی گرم و حالی گرسنه و تشنه پس از کمی گپ زدن های همیشگی در مورد بازی ها و کلاس های تابستانی و اینطور چیز ها بازهم رشید ما را مجنون کرد ودر کلاسش را برای ما باز کرد. کلاس رشید جهنمی آتشین و سوزان بود ، نه به خاطر گرمایش و بلکه بخاطر رشیدش و بخاطر درس هایش.
در کلاس رشید فقط یک ساعت اول است که زود می گذرد ولی صبر و حوصله ی ما مانند دریایی است دو در دو و از یک سرش میتوانی طرف دیگرش را ببینی و در کلاس رشید گویی این دریای کراندار وادار است جهانی را سیراب کند و بهمین دلیل است که نیم ساعت آخر کلاس رشید مانند یکسال می گذرد.
کلاس رشید با گرما و گرامر و گیر و گور هایش به پایان رسید. اما حالا که فکر میکنم زنده به کلاس رفتم و با حال موت داشتم از کلاس بیرون میزدم.
هنوز هیچکس باور نکرده بود که واقعا از زندان رشید آزاد شده است و هیچکس باور نمیکند که تقریباً صد دقیقه در جوار رشید بوده است.
خیلی ها از کلاس فرار می کنند. هر وقت که رشید درباره ی تکالیف جلسه ی بعد می پرسد همه ی نفسی به نشان فراغت می کشند. اما امان از زمانی که رشید شاکی باشد.
به هرحال باز هم میرسیم به تکرار مسیر خانه تا کلاس اینبار گویی با انگیزه ی بالاتر و انرژی کمتری این مسیر را طی کنم و بهمین دلیل بود که وادار شدم میانبر بزنم و از یک مسیر آسان تر برسم به خانه.
اما به خانه که میرسم مستقیم روی تخت خواب شیرجه میزنم و فقط چشمانم را می بندم. چشمانم سیاهی میرود حالم خراب است و مثل شیپورچی های آنجوری چشمانم را بسته بودم. فقط فکر میکردم و همان ابزار فکر کردنم هم داشت کم کم غزل خداحافظی را میخواند. هر لحظه توانم نصف می شد. و زمان و به خصوص یک ربع مانده به اذان مانند یکسال می گذشت.
تا زمانی که ناگاه بانگ اذان همان طور که مرا 18 ساعت قبل می راند اینبار مرا زنده کرد. و این پایانی بود ، پایانی بود برای ماموریتی سخت ولی آخرش خوشی بود تا سحری دیگر و چرخه ای دیگر ، از زندگی تا مرگ… یا به عبارت بهتر دیدن چهرۀ مرگ ...
چقدر این روز ها بد شده ایم … حال قدری فکر کنیم که چقدر امروز بی دروغ و بی غیبت و بدون دل شکستن زندگی کردیم!! چقدر توانستیم آنی باشیم که خدا خواسته است.
چقدر آنی بودیم که امتی کل عمشان را آن گونه بودند؟ چقدر ستم است که یک روز را هم نمیتوانی بدون دروغ و غیبت بگذرانی … چقدر! پس چرا روزه ی جسم اینقدر آسان تر از روزه ی روح است؟
و این بود انشای من
انشای زیبای ماه رمضان
قیافه بچهها همیشه سر زنگ انشا دیدنی است! وقتی آقا معلم بطرف تخته میرود و روی آن با ماژیک مینویسد: «موضوع انشا»؛ همه ی بچهها سرک میکشند و آنها که دورتر نشستهاند به تخته خیره میشوند.
وقتی کلاس تمام میشود و زنگ میخورد، بچهها غر میزنند که آخه چی بنویسیم؟ «ماه رمضان و فوائد روزهداری؟» امیر میگوید: «آخه روزه چه فایده داره؟» و حسن میگوید: «از کجا مطلب بیاریم؟» همین سؤال فکرم را اشغال کرده
اولین جرقهای که ذهنم را روشن میکند تو راه خانه است. نزدیک مسجد که میرسم یاد آقا جماعت مسجد میافتم!
آقا جماعت مسجد روحانی جوانی است که عبای شکلاتی خوشرنگیمیپوشد و همیشه لبخند زیبایی بر لب دارد.
از آن لبخندهایی که به تو فرصت میدهد از او بپرسی و از حاج آقا بودنش نترسی! بهترین فرصت بعد از نماز است، وقتی نماز تمام میشود چند نفر قرآن به دست گرفتهاند، توی صف ایستادهاند.
گویا استخاره میخواهند. بالاخره نوبت من میشود. آقا جماعت یا همان لبخند مهربانش از من استقبال میکند: پسرم اگر بخواهی میتوانم دهها صفحه دربارهی ماه روزه و پاداش آن برایت بگویم، اما بهتر است از فکر خودت چیزی بنویسی.
من چند راهنمایی بهت میکنم، دربارهی چند موضوع و رابطهی آن با ماه رمضان، خودت فکر کن و نتیجهاش را فرداشب برای من بیاور. با راهنمایی حاج آقاتحقیق را شروع میکنم،
به خانه میروم و از کتابخانه کوچک پدرم چند کتاب برمیدارم، تا چند ساعت پیش دنبال یک مطلب کوچک برای موضوع انشا میگشتم، اما وقتی موضوعات و راهنمایی حاج آقا را شنیدم ـ با استفاده از کتابخانهی پدرم ـ آنقدر مطلب پیدا کردم که نمیدانستم کدام را بنویسم .
و سرانجام اینطور نوشتم: «هنگامی که لب از خوردن و آشامیدن فرو میبندیم، لحظهها و ساعتها به سختی و کندی میگذرند، نگاهمان بر صفحهی ساعت میماند و ثانیهها و دقیقهها را میشمارد، بارها در ذهن خود به جمع و تفریق ساعتهای گذشته و مانده از روز میپردازیم.
تشنگی معنای خودرا در خشکی دهان و گلو به ما میفهماند و گرسنگی با ضعف و ناتوانی اندامها و حالتی ویژه خودنمایی میکند، اکنون شکیبایی در همه یی لحظهها و ساعتها معنا میشود. از خود میپرسم یکی از موضوعات انشا من «صبر» و «شکیبایی» در ماه رمضان است، آیا چگونه در ماه رمضان میتوان به این هدیهی خدایی یعنی «شکیبایی» دست یافت؟
پاسخی که به ذهنم میرسد این است که: نخست بیش خود یادآور شویم در چه جایگاهی ایستادهایم و نگاه پر مهر و صفای برترین و پرشکوهترین موجود جهان حضرت حق «جلّ جلاله» رفتار و گفتار و کردار ما را میبیند و ثبت میکند و هرگز آنرا فراموش نمیکند و سپس به یاد آوریم که همه یی ثروتها، خوبیها و نیروها در دست او است، سپس کلام وحی را دربارهی پاداش «شکیبایان» به خاطر آوریم!
او علاوه بر آنکه بارها در کلام وحی آیههایی دارد که خداوند با صابران است و … . اما در یکی از آیههای قرآن نوید پاداشی بسیار بزرگ برای صابران داده است که از همه ی پاداشها بزرگ تر و برتر است.
آن روز آقا جماعت مسجد چند موضوع دربارهی ماه رمضان پیشنهاد کرده. گفت هر یک از بچههای کلاستان میتواند دربارهی ماه رمضان و صبر، ماه رمضان و سلامتی روح و جسم، ماه رمضان و پرستش خدا، ماه رمضان و امتهای پیشین و چند موضوع دیگر بنویسد، من ماه رمضان و صبر را انتخاب کردم و وقتی پاداش صبر را بررسی کردم، دیدم خداوند رحمان برای پرستشهای دیگر، پاداشهای مختلفی درنظر گرفته است و گفته است که با حساب و کتاب به آنها پاداش خواهد داد «جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً حِسابًا»۱ اما آنچه بعنوان پاداش صبر درنظر گرفته، چنان سترگ و حیرتانگیز است که با هیچ یک از کارهای خوب دیگر برابر نیست.
خداوند رحمان گفته است: «پاداش شکیبایان را بدون حساب پرداخت خواهد کرد»۲ در معجم المفهرس ـ قرآن کریم لیست واژگان قرآن ـ با واژهی «اجر» به جستجو میپردازم و به این نتیجهی زیبا و شگفتانگیز میرسم که یکی از دستآوردهای پرارزش ماه رمضان و روزههای آن، رسیدن به صبر است، همان صبری که خداوند برای آن پاداشی بیحساب درنظر گرفته است.
خدایا اگر این انشا و نتایج تحقیق را پیش آقا جماعت مسجد ببرم چه خواهد شد و اگر این انشا را در کلاس بخوانم چه نمرهی خواهم گرفت؟!
اما از همه ی مهمتر آنکه خودم فهمیدم ماه رمضان چه قدر مهم است و چه موضوعاتی دربارهی آن میتوان نوشت.
انشا کودکانه و طنز برای ماه رمضان
من فقرا را از نزدیک ندیده ام اما معلوم است که آنها زندگی خیلی سختی دارند و بیچاره ها خیلی زجر می کشند چون مامانم از یک هفته قبل از ماه رمضان همه ی اش دارد سبزی خرد می کند و گوشت و مرغ و ماهی هایی را که پدرم خریده است را به زور در داخل یخچال جا می دهد .
ما هر روز سحر از خواب بیدار می شویم و مامانم کلی غذا و سالاد و میوه و چایی و آب و ماشعیر سر سفره می گذارد و تند تند به ما می گوید بخورید بخورید هم اکنون اذان میگه .
بیچاره فقرا هر روز از صبح تا ظهر حالت تهوع دارند و از ظهر تا عصر غش و ضعف دارند و دوباره از افطار تا آخر شب هم از بس که زولبیا و خرما و آب و غذا و سالاد و میوه و نوشابه میخورند حالت تهوع دارند .
خلاصه فقرا خیلی زندگی سخت و دردناکی دارند. داود پسر همسایه مان می گوید آقای معلم دینی کلاس پنجمی ها گفته اگه دو بار به دختر همسایه نگاه کنید روزه تان باطل می شود و ما دیروز که دختر همسایه مان داشت از کوچه رد میشد همین جوری داشتیم یه نظر نگاهش می کردیم تا رد شود که خشمگین شد و گفت چیه مثه سگ نگاه می کنین داود می گوید آقای دینی گفته هر کس فحش بدهد روزه اش باطل می شود .
پدرم بعضی روزها که از اداره میآید خیلی بد اخلاق است و می گوید مرتیکه نگذاشته امروز بخوابیم . من فکر می کنم آقای مرتیکه از سر حسودی نمی گذارد پدرم در اداره بخوابد تا نتواند فقرا را درک کند .
بنظر من همه ی مردم باید کمک کنند تا فقرا هم مثل ما زندگی کنند آخه پزشک دروغ میگه نوشابه و چیزایی که گاز دارن خیلی برای سلامتی ضرر دارند و اگه آدم زیاد میوه و سبزی و گوشت بخوره مریضی های بد بد میگیره .
من خیلی دوست دارم یک فقیر را از نزدیک ببینم چون آقای پزشک دروغ میگه هر کی زیاد شیرینی بخوره دندوناش مثه آبجی خراب میشه و باید دندونش بکشه و من فکر م یکنم فقرا حتی یه دونه دندان هم ندارند .
من تصمیم گرفته ام در همین ماه رمضان که من و مامان و بابا اینهمه نماز میخوانیم برای فقرا دعا کنم تا از این زندگی سخت نجات پیدا کنند و بتوانند مثه ما صبحونه و ناهار و شام بخورند و کمتر شیرینی و گوشت بخورند و گرنه حتماً مریض می شوند.
موضوع انشا : ماه رمضان امسال چگونه گذشت ؟
ماه رمضان امسال مانند ماه رمضان پارسال سفره افطار به ما خیلی خوش گذشت! زیرا همه ی خانواده دور هم و دور سفره آش و شعله زرد و حلوا و زولبیا و بامیه و تلویزیون ساعتها جمع بودیم.
این ماه به من کمک کرد که نماز مغرب را بلافاصله بعد از اذان و قبل از افطار بخوانم و بعد سر حوصله و با خیال آسان پای سفره افطار در حالت نیم دراز تا آخر شب سریال های بسیار آموزنده تلویزیون را ببینم!
و اما در این ماه مبارک ما از سریال های تلویزیونی خیلی چیزهای آموزنده و معنوی فهمیدیم. مثلاً فهمیدیم که هنوز هم میتوان امیدوار بود یک شبه هم صاحب ثروت شد هم شوهر از نوع جنتلمن و عاشق و خوش تیپ و پولدارش پیدا کرد! مخصوصا خواهرمان که سی سال را رد کرده است و همیشه حسرت چنین بخت هایی را می کشد!
نکته آموزنده دیگر این که اگر پیرمردی را زیر درختی دیدیم که دارد گریه میکند بدانیم عاشق شده است وعشقش، ورژن جدید داستان شیخ صنعاست و ربطی به دو تا شدن شلوارش ندارد!
و از آن هم حیاتی تر آنکه دیگر به هیچ بنی بشری حتی قوم و خویش و فک و فامیل خیلی اعتماد نکنیم مخصوصا آنهایی که ظاهر مومن و مذهبی دارند.
مگر آنکه آزمایش ژنتیک از او بگیریم یا اگر نمی شود، کاری کنیم که به طور طبیعی فریاد بزند: آخ! در آنصورت معلوم می شود که خودش است یا شیطان در جلدش رفته است!
زیرا انسان در حالت درد کشیدن نمی تواند خود واقعی اش را بروز ندهد! برای این که اینکار طبیعی جلوه کند چند سوزن ته گرد داخل جاییکه محل نشیمن فرد مشکوک است فرو می کنیم. روش دیگر آنکه مرتبا برای تست محاسبه اخلاقی به سراغ پدرمان برویم و از او بپرسیم: من پسر خوبی هستم؟!
خلاصه آنکه امسال هم بعد از افطار به ما خیلی خوش گذشت. فقط تنها موردی که وقت نشد به آن برسیم ، سفارش معلم دینی مان بود یعنی وقت خلوت کردن با خدا و جبران غفلت های گذشته که ان شاءا… میماند برای ماه رمضان سال بعد !
موضوع انشا : چرا روزه می گیریم ؟
مقدمه :
به نام خدا
این انشا هم خاطره من از یک روز سخت روزه داری است و هم جواب این سوال که چرا ما با این که روزه گرفتن کار سختی است روزه می گیریم ؟
متن انشا :
سال گذشته ماه رمضان، با بچه های محلمان می رفتیم فوتبال بازی می کردیم.
آنها روزه نمی گرفتند و البته چند تایشان به سن تکلیف نرسیده بودند، از این جهت عذرشان موجه بود.
من اما روزه می گرفتم. اما خیلی سخت بود،
روز اولی که رفتیم فوتبال هوا خیلی گرم بود
و منم چون کلی دویده بودم، حسابی خسته شده بودم.
عرق می ریختم و خیلی به اینکه روزه ام فکر نمی کردم.
اما یک ساعتی که گذشت، کم کم دهانم خشک شده بود و به شدت تشنه بودم.
وسوسه شدم که روزه ام را بشکنم.
اولش کلی با خودم کلنجار رفتم که بروم یا نه، آب خنک گوشه ی زمین را بنوشم یا نه؟
خلاصه با اینکه بچه ها جلوی چشمم آب می خوردند، مقاومت کردم و روزه ام را نشکستم.
دلم می خواست ماه رمضان را کامل روزه بگیرم و البته به سخت بودن آن کاملا واقف بودم.
شب اول بعد از بازی وقتی رسیدم خانه خیلی تشنه ام بود. وحشتناک بود.
اما تحمل کردم و آب نخوردم.
وقتی اذان شد، با ولع تمام شروع کردم به آب خوردن، آنقدری که دلم کمی درد گرفت.
کمی که حالم جا آمد با خودم نشستم به فکر کردن.
تعریف از خودم نباشد از اینکه توانسته بودم مقاومت کنم خیلی احساس بزرگی می کردم
و حس خیلی خوبی به خودم داشتم.
لذت صبر کردن و روزه گرفتن برای خدا را فهمیدم.
فهمیدم که رمضان پر نعمت ترین ماه خداست و یکی از نعماتش صبر و شکیبایی و عزت نفس می باشد.
نتیجه گیری :
در پایان از خدا ممنونم که چنان تجربه ای به من بخشید و انگیزه ای به من داد تا بتوانم کل ماه مبارک رمضان را روزه بگیرم و ممنونم که با قرار دادن مناسبت هایی مثل ماه رمضان به ما کمک میکند تا انسان های بهترو البته بنده های بهتری برای او باشیم .