
گلچین برترین و زیباترین شعر در مورد جوانی
در این مطلب از سایت دلگرم سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد جوانی برای شما تهیه نماییم. برای دیدن و خواندن این اشعار تا پایان مطلب ما را همراهی کنید .
شعر درباره جوانی
جوانی را ز کف دادم ز بس با غصه خو کردم
چــو پیری را بـخود دیدم جوانـی آرزوکـردم ندانستم که بازی دارد این دهر دنی با من
دریـغـا آن زمـان بگذشت ودیـرش یاداو کـردم
به امیدی که بازآرم دگر باره جوانی را
گرفتم فانوسی دستم شبابم جستجو کردم
شعر در وصف جوانی و زندگی
زندگی یک سراب یک سراب
پایان کار من و تو خراب خراب
آرزوها همه نقش برآب برآب
گذشته ها مثل یه خواب یه خواب
فانوس دل ما یه شهاب یه شهاب
بروی چهره ها یه نقاب یه نقاب
ذهن خسته ما پی جواب جواب
جوانی یک سراب یک سراب
شعر از : هنگامه زنوری
شعری غمگین در باب جوانی
زیر رگبار مصیبت
روی شنزار صداقت
با کوله باری از محبت
میدویدم پی حقیقت
خیس و خسته
پاهایی به گل نشسته
کوله باری ته کشیده
گمشده به بیراهه رسیده
همچنان به فکر فردا
مات از این کار دنیا
بعد از این همه دویدن باز تنها
چه کنم گمشده ام نشد پیدا
آخر و عاقبت این طلبیدن
زخم آلود به گوشه ای تکیدن
نه توان باز گشتن
نه مجال رسیدن
نه توان باز گشتن
نه مجال رسیدن
شعر از : هنگامه زنوری
شعر در مورد جوانی و گذر عمر
سوار بر قطار زمان
چرخیم به گرد خود در این مکان
ز ایستگاه کودک
به ایستگاه نوجوان و جوان
تا رسیم به ایستگاهی
که شویم پیر و ناتوان
گویند: بی شک
همانجاست پایان
غافل از وجود آن جهان
شعر از : هنگامه زنوری
همچنین بخوانید :
شعر برای پدر : ۵۴ شعر زیبا در وصف پدر | روز پدر مبارک
شعر با موضوع جوانی
بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
شعر کوتاه در مورد جوانی و پیری
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
شعر درباره جوانی و پیری
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
شعر در وصف جوانی
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
شعر درباره ی جوانی و پیری
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
شعر در مورد جوانی
همه کس راتن واندام وجمال است وجوانی
وین همه لطف ندارد تو مگرسرو روانی؟
شعر در مورد جوانی و نوجوانی
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
شعری در مورد جوانی
افسوس که ایّام جوانـــــــی بگذشت
هنگام نشاط و شادمانی بگذشت
تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل
هفتاد و دو سال زندگانی بگذشت
شعری در مورد جوانی ونوجوانی
جوانی حسرتا بامن وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
شعر در مورد جوان ناکام
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
به دین شتاب خدایا شباب میگذرد
شباب و شاهدوگل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میکذرد
شعر در مورد جوان از دست رفته
جوانی چون سواری بود و بگذشت
به گلزاری بهاری بود و بگذشت
شعر در مورد جوان و نوجوان
دریغا از جوانی ، صد دریغا
که آن هم روزگاری بود و بگذشت
شعر در مورد جوان ناکام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
شعر در مورد جوان مردی
به روزگار جوانی درود باد درود
که دوره خوش من دوره جوانی بود
همچنین بخولنید :
شعر برای برادر : ۳۰ شعر زیبا و عاشقانه در وصف برادر
شعر برای کامیابی : زیباترین اشعار درباره موفقیت و کامیابی
شعر در مورد جوانی و نوجوانی
بر ساحل دریای جوانی چو نشینم
هر دم گذرد از سر من موج خیالی
شعر در وصف جوانی و نوجوانی
عیش خوش و ایّام جوانی همه گوئی
چون بوی گلی بود که همراه صبا بود
شعری در وصف جوانی و نوجوانی
شادی کنیدای دوستان من شادم و آسودهام
بوی جوانی بشنوید از پیکر فرسودهام
شعری درباره جوانی و نوجوانی
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
شعری در مورد جوان و نوجوان
بهره از روز جوانی ببرد آن پسری
که ز جان گوش به پند پدر پیر کند
شعر درباره جوانی
سحرگه به راهی یکی پیـــــر دیــدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم : چه گم کردهای اندرین راه؟
بگفتا: جــوانی، جـوانی، جــوانی
شعری در مورد جوانی و نوجوانی
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
جملات عاشقانه انگلیسی
A heart that loves is always young.
قلبی که عشق می ورزد همیشه جوان است
شعری زیبا در مورد جوان و نوجوانی
می دوی تند ،جوانی و ندارد نفسی
دلِ از تاب و تب افتاده و تنها مانده
شعری درباره نوجوانی و جوانی
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
شعری در مورد جوان و نوجوانی
جوانی ام ، غرورم ، آبرویم ، آرزوهایم…
تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم
شعر در مورد مرگ جوان ناکام
انگار در این همهمه تنها ماندم
از وصف تمام عاشقان جا ماندم
در حسرت آن نگاه زیبا و قشنگ
صد حیف که از جوانی ام وا ماندم
شعر در مورد فوت جوان ناکام
گــنــاه شــیــعــه تــو را مــیـزبـان بــاران کـرد
فـدای بـغــض نــهــانــت مــن و جـوانـی مـن
شعر در مورد درگذشت جوان ناکام
آمدی تا دوباره شب بوها
با عبورت ترانه خوان بشوند
تاک های تکیده و مرده
با نگاه شما جوان بشوند
شعر درباره جوان ناکام
دیگر چه فرقی می کند من پیر باشم یا جوان؟!
وقتی تو باشی تا ته دنیا جوانی می کنم
شعر درباره جوان ناکام
با تو من یک جور ِ دیگر مهربانی میکنم
شور در سر دارم و دارم جوانی می کنم
شعری در مورد جوان ناکام
قد کشیدی تا جوانی پابه پایم حیف شد
دست دوران کرد، از دستت جدایم حیف شد
شعری در باره جوانی
خوشا نو بهاران و فصل جوانی
که بگذشت با دوستان زندگانی
شعر کوتاه درمورد جوان ناکام
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
شعری درباره جوان از دست رفته
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
شعر درباره جوان از دست رفته
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
شعر درباره جوانی از دست رفته
به سمت خلوت میانه سالی ام نیا
در ازدحام کوچه ی جوانی ات بمان
شعری سوزناک در مورد جوانی
ای جوانی
رفتی ز دستم، در خون نشستم
جوانی، کجایی؟
چرا رفتی که من با تو عهدی نبستم
غم پیری، نبود دیری، که در هم شکستم
جوانی را ز کف دادهام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که چه هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفا کن که بودم دردا که دیدم از مهربانان، نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
چو این دل به نشا دادم
که چون جویم از رهابم
امیدم کجایی، کجایی؟
اگر در برم نیایی، بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
شعری در مورد جوانی و نوجوانی
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
شعر درباره نوجوان و جوان
تو بادبادک بازیگوشی بودی
که با دنباله ی عطرش
هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت !
و من کودکی که می دوید
می دوید… می دوید… و نمی رسید
شعر زیبا در مورد جوانی و نوجوانی
جوانیام
گوشهی آغوش تو بود
لحظهای صبر اگر میکردی
پیدایش میکردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتنام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
شعر درباره جوان و نوجوان
کودکیام را سنجاق کرده ام
به… جوانیام
و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه
مدام تاب میخورد
شعر زیبا درمورد جوان ناکام
جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد
شعر درباره جوان مردی
خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی
شعر در وصف جوانی
سیرم از زندگانی
در بهار جوانی
شعر در وصف جوانی
بادست غرور زندگانی
برقست لوامع جوانی
شعر در وصف جوان ناکام
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
شعر در وصف جوان
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
شعر در وصف جوان از دست رفته
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
شعر در وصف جوان فوت شده
خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی
شعر در وصف جوان مرده
الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی
شعری در وصف جوانی
گر جوانی می کنم پیرانه سر بر من نگیری
شهریارا در بهاران می کند دنیا جوانی
شعری در وصف جوان ناکام
در جوانی توبه دمسرد پیرم کرده بود
همت پیر مغان بخت جوانی شد مرا
شعر به وصف جوانی
به جوانی نتوانی چو رسیدن، باری
جهد کن عهد جوانی جهان را دریاب
شعری در وصف جوانی
نشأه می با جوانی آب یک سرچشمه است
از جوانی بگذرد هر کس زصهبا بگذرد
شعر در وصف مرگ جوان ناکام
می کشم گر در جوانی اه افسوس از جگر
نیل چشم زخم برروی جوانی می کشم
اشعار در وصف جوان ناکام
در عالم جوانی کاری نیامد از من
دستی زدم به پیری در دامن جوانی
شعر در وصف جوانمردی
به جوانی چو نشد باز مرا چشم خرد
شاید ار هرگز بر روز جوانی ننوم
شعر در وصف جوانان
جوانی یکی مرغ بودت گر او را
بدادی به زر نیک بازارگانی
شعر در وصف جوان مرگ
غنچه در نوبت جوانی تو
سر نبیند، اگر کله بنهد
شعری در وصف جوان
افسوس! که ایام جوانی بگذشت
سرمایه عیش جاودانی بگذشت
شعر جوانی
دود از دل عاشقان برآرد
حسن تو ز آتش جوانی
شعر جوانی و پیری
جوانی گسست و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی
شعر جوانی گذشت
بر سر بازار سربازان عشق
زیر هر داری جوانی دیگرست
شعر جوانی و نوجوانی
همه دانند لشکر و میران
که جوانی نیاید از پیران
شعر جوانی شمع ره کردم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
شعر جوانی داستانی بود
ورق تا نگردانده باد خزانی
غنیمت شمر نوبهار جوانی
شعر جوانی رفت
زان باده پیر تلخ پاسخ
بفزای حلاوت جوانی
شعر جوانی و گذر عمر
آموختیم جوانی اندر پیری
از بخت جوان صلای پیرآموزی
شعر جوانی پیری
آزرده جانی را مکش، بی خان و مانی را مکش
مسکین جوانی را مکش، تو هم جوانی، ای پسر
شعر جوانی دل
خود جوانی هم به این زودی به ترک کس نگوید
من ز خود آزردم از فرط جوانی ها جوانی
شعر درباره جوانی و پیری
به آب و تاب جوانی چگونه غره شدی
که خود جوانی و این آب و تاب می گذرد
شعر جوان و پیر
جوانی می رود از دست بر باد
برو لنگر بنه رطل گران را
همچنین بخوانید :
شعر برای ظلم و ستم | برگزیده برترین اشعار درباره ظلم و ستم
شعر برای پاییز : مجموعه ای از ۵۵ شعر زیبا در وصف پاییز
یه شعر برای عشقم : مجموعه ای از اشعار زیبا در وصف عشق و عاشقی
شعر در مورد جوانی و پیری
خورشید من از اوج جوانی چو برآمد
بس ذره سرگشته که بر باد هوا رفت
شعر از پیری و جوانی
هلاک جان من آن پیر داند
که روزی از جوانی دور مانده ست
شعر درباره ی جوانی و پیری
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبه آن پیر چونست
شعر در مورد گذشت جوانی
ایام جوانی به سر زلف بتان شد
اقبال به سر رشته کارم نرسانید
شعر درباره جوانی و نوجوانی
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
شعر جوان و نوجوان
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
شعری درباره جوانی و نوجوانی
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
شعر در مورد جوانی و نوجوانی
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
شعر درباره ی جوانی و نوجوانی
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
شعری درباره ی جوانی و نوجوانی
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
شعری در مورد جوانی و نوجوانی
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام
و از خدا دولت این غم به دعا خواسته ام
شعری درباره نوجوانی و جوانی
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
شعر انگیزشی درباره جوانی
ای جوان چشم دلِ خود باز کن
زندگی را با هدف آغاز کن
راه پاکان و نیاکان پیش گیر
پند از یاران نیک اندیش گیر
هست آینده یکی کوه بلند
تا رسی آنجا، به پستی دل نبند
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا نیاید جوانی ز پیر
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شب قدر بود
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
شعری دردناک و غمگین در مورد جوانی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی، چون تبه کردم جوانی را
شعری احساسی درباره جوانی
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهاران رفت
ای نوجوان تو قدر جوانی خود بدان
کن سعی تا که خرّم و خوش برخوری از آن
تو درد پیری خود دانی امروز چاره کن
آن روز می شوی به یقین زار و ناتوان
تو باید آسمان پرواز باشی
درخشان همت و خود ساز باشی
تو باید آگه و بیدار باشی
به دور از دام استعمار باشی
به کار انداز نیروی اراده
مشو از مرکب کوشش پیاده
به راه علم و ایمان پیش تر تاز
چو خود کن ملت خود را سرافراز
جوانی بهار است ای برادر
همه گل ها در آن روید سراسر
شعر در باب جوانی
در آسمان عمر جوانی ستاره ای است
یک بار بیشتر نکند در جهان طلوع
چون اصل عمر توست، بدان قدر و قیمتش
اصل ار فنا شود نبری نفع از فروع
شعر در وصف جوانی
جوانی شمع ره کردم
که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را
و گم کردم جوانی را
شعر در مورد گذر عمر و جوانی
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار
شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من
وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
شعر درباره جوانی
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
شعر در وصف جوانی و پیری
جوانی در درون دل نهفته است
جوانی در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همانا شام پیری گشته آغاز
شعر عاشقانه در وصف جوانی
ای سرو که اسباب جوانی همه داری
با ما به جفا پنجه مینداز که پیریم
شعری غمگین در مورد گذر عمر
ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
دلم خون میشود چون بشنوم نام جوانی را
نه تنها از جوانی کام من شیرین نشد هرگز
که کردم تلخ از دیوانگی کام جوانی را
شعر زیبای جوانی از استاد شهریار
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بیهمزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را
شعر در وصف ایام جوانی
افسوس که ایام جوانی بگذشت
هنگام نشاط و شادمانی بگذشت
تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل
هفتاد و دو سال زندگانی بگذشت
شعری فلسفی درباره جوانی
جوانی در درون دل نهفته است
جوانی در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همانا شام پیری گشته آغاز
جوانی ای بهار رفته از دست
شمیمت در دوبیتی های من هست
اگرچه ناتوانی خاص پیریست
ندارد زندگی با عشق بن بست
محمدعلی ساکی