گلچین برترین و زیباترین اشعار درباره فصل تابستان
امروز در این صفحه از مجله دلگرم مجموعه ای از شعرهای زیبا از شاعران بزرگ و نامی چون سعدی ، ملک الشعرای بهار، فروغ فرخزاد و سهراب و دیگر شاعران در وصف تابستان ؛ برایتان گردآوری کرده ایم. با ما تا آخر این مطلب همراه باشید و از خواندن شعر طنز تابستان لذت ببرید .
شعر درباره ی فصل تابستان
خوشترین ایام من در دوران قدیم
بود فصل تعطیلی تابستانم
سیر روستای پدر می رفتم
شاد و خندان اندر آن باغ بزرگ روستا همره با دوستان می گشتم
هر طرف سبزه و گل می دیدم
هرطرف گل به چمن می دیدم
گلای خوشبو را می چیدم
میان آنهمه گل . من گل خویش را می دیدم
مدتی قامت رعنای گلم کاویدم
گل اسیر من و من در بغلم گل بوسیدم
لحظه ای نفسم هم نفس گل .عشق بوییدم
گل چو می خندید من نیز به گل خندیدم
کمی هم رقصیدم
بعد آن چند قدمی رفتن گل پاییدم
نرمی و گرمی آن شاخه ی گل همه را و همه را بر تن خویش مالیدم
هرطرف گل برفت در پی او چرخیدم
این گذشت و بعد ایام دگر نشان از گل خود پرسیدم
گل به بستان ندیدم
از غم و غصه به خود لرزیدم
همچو برگی به خزان پرزیدم
شعر از بهاالدین ذاوودپور
شعر تابستان ملک الشعرای بهار
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر
هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب
بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ
چون بیضههای زرین پر شکر و گلاب
سیب سپید و سرخ به شاخ درخت بر
گویی ز چلچراغ فروزان بود حباب
یا کاویان درفش است از باد مضطرب
وان گونه گون گهرها تابان از اضطراب
انگور لعل بینی از تاک سرنگون
وان غژمهاش یک به دگر فربی و خوشاب
پستان مادریست فراوان سر اندرو
و انباشته همه سر پستان به شهد ناب
یک خوشه زردگونه به رنگ پر تذرو
دیگر سیاه گونه بهسان پر غراب
یک رز چو اژدهایی پیچیده بر درخت
یک رز چو پارسایی خمیده بر تراب
یک رز کشیده همچو طنابی و دست طبع
دیبای رنگ رنگ فرو هشته برطناب
یک رز نشسته همچو یکی زاهدی که دست
برداردی ز بهر دعاهای مستجاب
وانک ز دست و گردنش آویخته بسی
سبحهٔ رخام و دانه به هر سبحه بیحساب
باغست نار نمرود آنگه کجا رسید
از بهر پور آزرش آن ایزدی خطاب
آن شعلهها بمرد و بیفسرد لیک نور
اخگر بسی به شاخ درختان بود بتاب
روی شلیل شد به مثل چون رخ خلیل
نیمی ز هول زرد و دگر سرخ از التهاب
آلوی زرد چون رخ در باخته قمار
شفرنگ سرخ چون رخ دریافته شراب
شفتالوی رسیده بناگوش کود کیست
وان زردمو یکانش به صندل شده خضاب
ملک الشعرای بهار
شعر طنز تابستان
تو این گرما بیا دیوونه گردیم
تو حوض آب یخ وارونه گردیم
که این گرمای سوزان کشت ما را
برای هم بیا هندونه گردیم !
رباعی تابستان از سعدی
آن ماه که گفتی ملک رحمانست
این بار اگرش نگه کنی شیطانست
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو پوستین به تابستانست
سعدی
شعر تابستان از عراقی
در بیابان، به فصل تابستان
چون ببارد به تشنه ای باران
گرچه یک لحظه زآن بیاساید
هم به آب اشتیاقش افزاید
می بیفزا ، چو شوقم افزودی
روی پنهان مکن ، چو بنمودی
باز مخمور عشق را می ده
چون مدامم دهی، پیاپی ده
تا دگربار مستی آغازم
وین غزل را انیس خود سازم
از : عراقی
اشعاری با موضوع تابستان
فصل تابستان است
سایه ای می جویم
سایه ای پر الفت
کوچه ها گرم کلام
خانه ها گرم سخن
شعر کوتاه در مورد فصل تابستان
کودکی با شادی
روی خاک نمناک
کلبه ای می سازد
کلبه ای بی سرما
آن طرف تر
دخترک می دوزد
لباس از جنس خیال
و عروسک پشت ویترین مغازه
چشمکی می زند به دنبال لباس
این طرف تر
در خیابان گنجشکی افتاده بی غذا
فصل تابستان است
می نویسم شعری
از زبان سهراب
و خدایی که در این نزدیکی است ...
شاعر: هستی شمس
موضوع تابستان در اشعار مولوی
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما
از مولانا
شعر های عاشقانه فصل ها
شعر از : مژده ژیان
شاخه ها دائم عبادت می کنند
خالق خود را اطاعت می کنند
قصه ای زیباست ، مرگ و زندگی
فصلها آن را حکایت می کنند
مرگ را هر ساله از جان می خرند
عاشقی ، تا بی نهایت می کنند
در پی هم فصلها در یک صف اند
نظم را گویی رعایت می کنند
فصل تابستان هوای چشمه هاست
برگها آنجا طهارت می کنند
هر زمستان شاخه ها بی برگ و بار
صبر را گویی حکایت می کنند
چون خزان وقت هبوط برگهاست
شاخه ها گاهی شکایت می کنند
مهر ،محراب دعا و بندگی است
عاشقان، آنجا زیارت می کنند
دلبری زیباست ، بانوی بهار
فصلها بر او حسادت م یکنند
شاخه ها با گردش چرخ فصول
عشـــق را گویی روایت می کنند
شعر تابستانی
در هیاهوی جانسوز تابستان
وقتی کلمات آهسته، آهسته
می سوزند
و واژهها به کولرها
چشم می دوزند
...
شاعر: بهرام قربانپور
شعر تابستان
آه خدایا , خدایا آه
چرا من باز مانده ام, باز از راه
تابستان است و چنین سردم ؟
آخر آسان نبود من دردم
شعر عاشقانه تابستانی
چشم های تو …
بلوط زاران “بورصه” اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و “استانبول” اند ـ در هر فصل و هر ساعت
شعر در آبهای سبز تابستان فروغ
پس نیمی از عشقت نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستت می دارم
شعر تابستان فروغ فرخزاد
اما اینجا
آسمان آبی است
وطن پیراهنی تابستانی در بر دارد
و کنار پنجره ای ایستاده است
که رو به آسمان باز می شود
اینجا همه خوبند
و بدها اندکند
شعر رفتن تابستان
چه ملایمت خنکی !
من آبستن یک شکوفه ام
که همین تابستان گلابی می شود
شعر کوتاه تابستان
نمی دانم هنوز توانسته ام صدای غار غار دلگیر خودم را بر پشت درختان تابستان ساز کنم
راستی ؛ پروردگارا ؛ چه باید کرد؟
روی هر درختی که نشسته ام ؛
صدای همین غار غار کور شعله می کشد
من هرگز بر آن پرنده تهمت سخیف بیکاری نمی بندم
هرگز ؛ اگر انسانم
شعر عاشقانه تابستان
زندگی در چشمانش زمستان سپید پوش عاشق است
برف لبریز زمستان در کو هستان
زیبائی بی قرار و لبریز بهار
رنگارنگی دل انگیز تابستان
شعر نو در مورد تابستان
راه باریک سراشیبی تابستان
سلام گرم دخترک خورشید
قلوه سنگها و سنگهای ریز و درشت آینه ی رودخانه
ماسه های نرم بستر
چند دم جنبانک بازیگوش
بد بدو- بد بدو- بد بدو
آواز کندمگون دلنواز بلدرچین
نسیم خنکی از گوش داس تابستان می گدرد
مرداد است
موسم دروی ستاره های گندم
تابستان در شعر نو
کوچه ی آسفالت تازه تابستان
پیرمرد و پیر زن آرام آرام در شمیم راه
هوا آفتابی ؛ صاف و گرم
عصای پیر مرد به نشانه ی احوالپرسی موج هوا را می شکند
پیر مرد جلوتر و پیر زن عقب تر در شربت قدم زدن می ریزند
چند ماشین در دو طرف کوچه ترانه ی توقف می خوانند
پیر مرد دوست عجله است
صبح اما رام و آرام از کوچه ی لبخند مرگ عبور می کند
شعر در مورد پایان تابستان
در بیابان، به فصل تابستان
چون ببارد به تشنه ای باران
گرچه یک لحظه زآن بیاساید
هم به آب اشتیاقش افزاید
می بیفزا ، چو شوقم افزودی
روی پنهان مکن ، چو بنمودی
بیشتر بخوانید :
۱۱۰ شعر زیبا در وصف دوست و دوستی
شعر برای یادگاری نوشتن : مجموعه ای از اشعار زیبا در وصف یادگاری
شعر برای روز معلم : اشعاری زیبا در وصف معلم | روز معلم مبارک
شعر روز عشق | گلچین زیباترین اشعار درباره عشق | ۶۶ شعر برتر عشق
شعر پرسپولیسی : گلچینی از اشعار پرسپولیسی برای هواداران ...
دیدگاه ها