
اشعار زیبا برای تبریک روز جهانی ناشنوایان
شعر تبریک روز جهانی ناشنوا از مقام معظم رهبری
شعری از مقام معظم رهبری با عنوان مناجات ناشنوایان، امروز برای اولین بار توسط فقیه، رئیس سازمان بهزیستی در مراسم روز جهانی ناشنوایان قرائت شد.
ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی
هر چند بی زبانیم، ما را تو می شناسی
ویرانه ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی نشانیم، ما را تو می شناسی
با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می شناسی
آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانه ها گفت
چون نای بی زبانیم ما را تو می شناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی
آئینه سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی
لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می شناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می شناسی
کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم» بهر کسان امانیم ما را تو می شناسی
شعر زیبا از دخترک 13 ساله ناشنوا
شعر حاضر برگرفته از صفحه ای از خاطرات دخترک معلولی است که در نمایشگاه مهارتهای معلولان در غرفه ای نشسته و خاطراتش را در غالب قصه های کوتاه ِ یک برگی با انگشتان پا تایپ کرده و به بازدید کنندگان هدیه میکرد. دخترک 13ساله .ناشنوا . ناگویا .با دستان بی رمق اماپر از امید و شور زندگی.
قصه دارم . قصه ای
از دختر لب بسته ای
لال و کر از هر دو گوش
دست و پایش بی رمق . سرد و خموش
در دلش دنیایی از موج صدا
بر لبانش گفته هایی آشنا
دختر لب بسته اندوهش بزرگ
لیک امیدش به الطاف خدا
روزهای خسته زار
از پی هم می گذشت
عمر آدم می گذشت
صبحِ روزی از قضا
دختر به دریا ره سپرد
دید دریا را چه زیبا و عظیم
پهن گستر در افق
به ! چه لذت برد از آن
بوی دریا بیکران
رنگش آبی در نهان
محو امواج رها
ماهیان در انتها
دخترک نظاره کرد
دفتر غم پاره کرد
شکر بینایی خود صد باره کرد
ناگهان از جا پرید
چون که روی ماسه ها
یک ماهی غمدیده دید
می جهید و می فتاد
بچه ماهی . بینوا
ازلبش می ریخت از غم صد نوا
دخترک پنداشت : ماهی
در خیالش عزم پرواز آمده
کان چنان
بال میزد تند و تند
او نمیدانست ماهی را نفس بند آمده
لب زدن هایش بدید
بر دهانش خیره شد
در ورای ذهن او اندیشه شد
کان صدا را بشنود
این صدا فریاد بچه ماهی بود
سوی فانی راهی بود
دخترک پنداشت شاید صوت ماهی
مو مو است
یا که شاید هو هو است
یا صدایش بو بو است
او نمیدانست
لیکن عاقبت فهمید : ماهی بی صداست
ظهر فردا روز دختر
ماهی جان داده را
سرخ و بریان دید در آتش رها
با دهانی باز و چشمانی سیاه
گفت این بیچاره آیا میکشد از درد آه ؟
آه آمد ناگهان در سینه اش
دید اما ناتوان خو د را چنان ...
ناتوان از گفتن یک سوز آه .
قصه اش بشنیدنی ست
درد دختر گفتنی ست
آی آدمهای سالم
وای بر آن لحظه ای
کز برای گفتن یک ذکر آه
سینه سنگین میشود
لیک آهی بر نمی آید زلب
چهره رنگین می شود
چشم سنگین می شود
با زبان ، بسیار غم کز عمق دل پر میکشد.
کاش هرگز بر لبی مهر سکوتی حک نبود .
دخترک بهرصدای بچه ماهی
روز و شب در شک نبود .
قصه هایش تک نبود........
عکس شعری کوتاه از سیلوراستاین: دونالد ناشنوا (برای تبریک به ناشنوایان)
ترجمه شعر کوتاه از سیلوراستاین: دونالد ناشنوا
ترجمهی آن را از کتاب چراغی زیر شیروانی، نوشتهی شل سیلوراستاین، ترجمهی رضی هیرمندی، انتشارات شولا در اینجا میگذارم. اگرچه معتقدم، اصلا به زیبایی متن اصلی آن نیست.
شعر کوتاه 8 مهرماه روز ملی و 30 سپتامبر روز جهانی ناشنوایان
از کجا آمده ای؟
از دیار ساکن!
... و شما می شنوید
نه به مانند حضور
بلکه آن قلب شما با تمام احساس
نطق دل می شنود با تمامی وجود
و شما می دانید
که دیار ساکن
اهلش از خورشید است
که صدای پر مرغابی را
با همان عطر حضور دل خود می شنود.