دکلمه روز احسان و نیکوکاری
ضمن عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن روز احسان و نیکوکاری، در این مقاله از مجله دلگرم مجموعه ای از دکلمه های روز احسان و نیکوکاری را آورده ایم. با ما همراه باشید.
دکلمه جشن نیکوکاری
به نام حضرت باری تعالی
که حال بینوا دریاب حالا
دوباره جشن نیکوکاری آمد
زمان همدلی و یاری آمد
بیا ای دانش آموز دبستان
شکوفا کن گلی در این گلستان
گلستان قشنگ مهربانی
بود از هدیه های آسمانی
پیام دین ما می باشد احسان
اگر داری کمک کن ای مسلمان
کمک را از علی می باید آموخت
که بخشید عمر خود را هرچه اندوخت
تقلا کن برای مستمندان
که اجر این کمک باشد دو چندان
چه آدمها که بی کیف و کتابند
پی گندم چو موری در شتابند
چه آدمها که نان شب ندارند
به یاری شما چشم انتظارند
چه آدمها که بیمار و ضعیفند
اگر چه ناتوان اما شریفند
چه آدمها که تنها و یتیمند
به احسان شما اکنون سهیمند
بیاییم با کمک کردن به یاران
بهاری نو بسازیم در بهاران
چه خوش باشد به جشن مهربانی
کنیم با بینوایان همزبانی
تهیدستان کنون چشم انتظارند
برای عیدشان عیدی ندارند
چه سخت است آدمی با دست خالی
نپرسند از غمش یک لحظه حالی
یتیمان را کسانی می شناسند
که از درد یتیمی می هراسند
ولی من مطمئنم یک نفر هست
که گیرد از رفیق بینوا دست
به یاد دوستان دستی برآرید
نهال عاطفه در دل بکارید
مسلمان هر شب و روزی که آید
گره از کار همسایه گشاید
شعر جشن نیکوکاری
پرواز را به خاطره بسپار و بال را
گاهی به عاشقانگی آسمان ببخش
ای رود! تا مسافر دریا شوی، شبی
یک استکان نسیم به آتشفشان ببخش
امشب شب جواب به فریاد خسته هاست
لبخندهات را به لب دیگران ببخش
با قلب پاک خود نفس تازه ای بده
با این نفس به یک نفس خسته جان ببخش
امشب هزار چشم تو را داد می زنند
خورشید را دوباره به پیر و جوان ببخش
پیوند چشمهای تو آواز روشنی ست
فرصت برای دیدن جان و جهان ببخش
جسمت برای خاک ندارد نشانه ای
در جسمها به یاد نشان ات، نشان ببخش
دکلمه برای جشن نیکوکاری
نباشد همی نیک و بد، پایدار
همان بِه که نیکی بُوَد یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بِخرَدی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورَت
چو نیکی نمایدت، کیهان خدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
و گر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
دکلمه درباره جشن نیکوکاری
کم کم، بوی عید، از لابلای شاخه ها به مشام می رسد و خانه ها در انتظار خانه تکانی اند. فضای دم کرده ی بازارها و بازارچه ها، چانه زدن پی در پی، قهر و آشتی های مکرر و در نهایت، لبخندهای رضایت.
پول های نو، خودروهای تمیز، صورت های گل انداخته، خانه های گم شده در عطر خوش گذرانی؛ تنها یک روی سکّه اند؛ سکّه ای به نام روزگار. امّا در آن روی همین سکّه، زندگی، با خواب های پریشانی همرنگ می شود؛ روز شب است و شب، برزخی تمام نما. عید یعنی: شرم آشکارای پدر، گریه های پنهان مادر و آرزوی شیرین دختر.
هیچ واژه ای نمی تواند به تلخیِ قطره ی اشکی باشد که شب عید، از چشم دخترکی می افتد. هیچ شعری نمی تواند سوزناکیِ دست های خالی را به تصویر بکشد.
هیچ قلمی نمی تواند بازتاب پریشانی اهل درد باشد.
هیچ دوربینی نمی تواند به عمق آرزوی کودکی پی ببرد.
چقدر خوب است در این دریای بی کرانه ی زندگی نگاهمان به دست های غریقی باشد که «فریاد بی صدایش» ما را به خود می خواند!
چقدر خوب است به کفش های کهنه ای بیاندیشیم که در طول زمستان، زخم های دل را تحمل کرده است!
چقدر خوب است، به پیراهن هایی بیاندیشم که وصله هایشان، نمودار خط کشی های اجتماع است.
چو آفتاب به هر ذره ای نگاه انداز چو ابر سایه ی رحمت به هر گیاه، انداز
آی دست های توانمند، که قیمت انگشتریتان، شکستنی نیست! آن سوتر از این جا، کسی دست های خالی را کنار سفره ی هفت سین گذاشته است.
آی خانه های شمالی! امروز در دهکده های جنوبی، آرزوها رنگ باخته و «خالو»، دل به ناله های نینوایی «نی» سپرده است.
آی ساکنان زرق و برق کده های بی خیالی! امشب چراغ خانه ی «بی بی»، از شرم کم سویی، خاموش است.
چه کسی می تواند به فریادهای خاموش پاسخ بدهد؟
چه کسی می تواند غمناکی دل ها را، با تبسّم لب ها عوض کند؟
چه کی می تواند کمی از آنچه دارد، به دیگران ببخشید و سهمی از محبت ببرد؟
آی، فارغ از حال و روز چشم های بارانی! آن مرد، گریه هایش را گم کرده است.!
آن دختر، گیسوانش نباخته است! آن زن، تمرین سکوت می کند و آن کودک، خواب های شیرین را جای عروسک، در بغل می گیرد.
بیا کمی به فکر آن سوتر از این جا باش!
بیا، آی جوانمرد! با گرمای دست هایت، چراغ خاموش کومه نشینان را روشن کن!
دکلمه کوتاه جشن نیکوکاری
ای مردم پرنده و خورشید و آفتاب،
لبخندتان مبارک و احساستان به خیر!
امروز روز عاطفه و مهربانی است
یک تکّه آسمان رها مانده و کبود
در حسرت نوازش بال و پر شماست
در گوشه گوشه گوشه این شهر بی بهار
این شهر بی سرود
چشمان بغض کرده یک کودک یتیم
در انتظار دست نوازشگر شماست.
دیدگاه ها