متن مجری اعتکاف
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم مجموعه ای از متن مجری اعتکاف را آورده ایم. امیدواریم لذت ببرید.
متن مجری گری اعتکاف
معتکف که می شوی یعنی وارد خانه خدا شدی.
سه روز در خانه او…
تو هستی و خدا…
خداست و رحمت بی کرانش…
همان که از رگ گردن نزدیک تر است…
حالا باید پاک شوی…از هر چیز دنیوی…غذا…عطر…به خود رسیدن و به خود نگاه کردن…
انگار باید این سه روز فقط به درون خود بنگری. درونت را ببینی و بگردی…
و خدا را ببینی…
خدا را بیابی و بعد از یافتنش به ریسمانش چنگ زنی تا از نجات یافتگان باشی.
اعتکاف یعنی درون خود را گشتن برای یافتن خدا بدون حضور دون الله…
در ابتدای برنامه توجه شما را به شنیدن آیات نورانی قرآن کریم توسط دوست عزیزم سرکار خانم .............. جلب می کنم. با یک صلوات ایشان را همراهی کنید.
خدای خوبیها! با همه وجود پای به آستان ملکوتیات میگذاریم و تو چه خوب صبوری میکنی همه درد و دلهایمان را … میبینی فقط حرف میشویم و تو گوش؟ ما که فقط برای آروزهای خود نزدت نمیآییم! شاید بخشش حتی یکی از گناهان ما جایزهای باشد برای یک پله بالاتر آمدن و به تو نزدیک شدن!
در ایام اعتکاف نزدیک شدن به خدای منان را برایتان آرزومندیم.
در این قسمت از برنامه از دوست عزیزم سرکار خانم ......... دعوت می کنم تا برای شما عزیزان از فضیلت های اعتکاف بگویند. با ما همراه باشید.
چه عبادت عجیبی، هم خود عبادت است و هم عبادات دیگر را در خود دارد.
نماز دارد، آن هم چه نمازی؛ در اول وقت به جماعت با حضور قلب، به دور از ریا، با تضرع و خشوع.
روزه هم دارد و آن هم چه روزهای، در بهترین ایام در حالی که همه اعضای وجود انسان روزه دار است. زبان، چشم و قلب، همه در روزهاند.
دعا نیز دارد، آن هم چه دعایی، در خلوت، با وضو، در حال روزه، در بهترین اوقات شبانه روز و در بهترین زمان سال.
توبه آن هم چه توبه ای، همچون توبه نصوح با بهترین حالت و در بهترین روز خدا.
در این قسمت از برنامه از حاج آقا ................. دعوت می کنم تا به روی صحنه بیایند و با سخنرانی خود مجلس ما را نورانی بفرمایند. با صلوات خود ایشان را همراهی کنید.
اعتکاف یعنی یه دریا پاکی
یه دنیا صمیمیت با خالق و دلدادگی
یه خلوتگاه دلنواز با معشوق لایتناهی
یه عالمه زیبایی با همه سادگی..!!
ممنون که تا انتهای برنامه با ما همراه بودید. التماس دعا. یا علی مدد. خدانگهدار.
متن مجری مراسم اعتکاف
بیانصاف نباش، آری! میدانم میهمان خوبی بودهای برای میزبانت؛ امّا سه روز کافی نیست.
اینکه سه روز در حاشیه نورانیّت «ایّام روشنی» بنشینی و نورانی شوی کافی نیست.
باید محکم شوی، باید هرچه میشود، سلاح برداری و سپر.
پایت را که بگذاری بیرون، میبینی که محاصره شدهای.
باید تا میتوانی آذوقه و آب برداری.
بیرون، قحطی بیداد میکند!
تشنگی جان خیلیها را به لبشان رسانده، باور کن، چشم و دل سیر، کم پیدا میشود.
باید چراغ برداری.
اصلاً باید خودت چراغ شوی؛ آنوقت، دیگر هم جلوی خودت را میبینی و هم دیگران را به مقصد میرسانی.
باور کن، تاریکی بیداد میکند.
چشم، چشم را نمیبیند. دل، دل را نمیبیند.
خیلیها شبکور شدهاند و شبزده؛امّا بعضیها هنوز سوسو میزنند. تو پرنور باش و وسیع.
خلاصه که بیانصاف نباش! بیا و همیشه مهمان باش.
خودت که بهتر میدانی اینجا کاروانسراست.
اگر نبود، که نوبت به تو نمیرسید.
همه اینها را برای تو گفتم، آری! تو که در وجود منی.
متن ادبی اعتکاف
«یا ذا الجلال و الاکرام»!
امروز را عید تطهیر من قرار بده، ای والاترین نگهبان من پس از سه روز دل کندن از خاک و دل سپردن به افلاک!
تویی که میتوانی پیراهنم را از غبار راه بتکانی.
دستهایم را بر شاخههای بلند ابدیّت آویختهام، از همه چیز و همه کس بریدهام، سرنوشتم را به تو سپردهام.
سکوت در چشمهایم میپیچد و باران بر گونههایم شدیدتر از پیش میزند.
خدایا! مرا به عزّت خویش عزیز گردان.
این منم که در صبحی بیخورشید متولد شدهام؛ سرشارم گردان از نور.
حس میکنم از نو متولد شدهام؛ تنها و رهایم مگذار در این بارشِ سهمگین روزها و شبهای تکراری.
تمام تنم درد میکند، پیلههایم را دریدهام تا پروانگیام را بال بگیرم در آسمان.
از همه بریدهام؛ گوشهای و سکوتی و تسبیحی.
سجادهام را رو به خداوندیات گشودهام.
صدای نیایش، دردم را درمان است و روحم را راحت و رهایی.
سه روز از تمام هیاهوی حوالی گریختهام.
سه روز دستانم را به سفر بارگاهت فرستادم؛ مباد دستهایم بیاجابت!
سه روز در خانه امن الهی نشستم و دهان نگشودم جز به ذکر و سر نچرخاندم جز به گریبانِ فکر.
بر بهارهای آویخته کبریاییات چشم دوختم و چشم از خاک فرو بستم.
خدایا!
من قربانی طغیان خویشم؛ نخواه تا اینگونه مکدّر که آمدهام، با دستهایی برآمده از هیچ بازگردم.
از پشت تمام پنجرهها، بندگیام را بنگر و رهایم کن از بند تعلقات!
صدایم کن و رهاییام بخش!
«اللّهم اِنّی أَبرءُ الیکَ فی یومی هذا»
آنچنان در خود فرو شکستهام که بیم آوار شدن دارم؛ به تکیهگاهِ خداوندیات سخت محتاجم.
سه روز در هوای معنویّت نفس کشیدهام؛ نخواه تا مشامم از بوی حسرت پُر شود.
آمادهام که بازگردم به هیاهوی اطراف؛ امّا اینبار با هزار خورشید فروزان در تنم.
دیدگاه ها