دلنوشته شهادت امام موسی کاظم (ع)
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم مجموعه ای از دلنوشته شهادت امام موسی کاظم (ع) را آورده ایم. با ما همراه باشید.
دلنوشته تسلیت شهادت امام موسی کاظم (ع)
تاریک نشینانِ تاریک اندیش، توان نظاره بر نور را نداشتند. افکار سیاه و کردار ظلمانی آنان، جامعه را تنها برای خدمت به خود می خواست. حاکمان جور و ستم، همواره خود را با شمشیر و سرنیزه بر مردم تحمیل می کردند.
در این میان، مردی بود که بر وسعت انسانیت حکومت می کرد؛ حکومت بر قلب ها.
اربابان نادانی، می پنداشتند اگر پیشوای هفتم شیعیان را زندانی کنند، مشکل خود را حل می کنند؛ ولی نمی دانستند آنانی که به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حق گویی زندانی می شوند، بر شرفشان افزوده می شود.
مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی. گفتم که این عیب نیست؛ کدام شمشیرِ کاری هست که او را در نیام قرار ندهند؟
مگر نمی بینی شیر را که به بیشه خود خو می گیرد و از آن خارج نمی شود؛ ولی درندگانِ پست و ضعیف، آزادند و همواره در حرکت به هر سوی؟!
اگر پاهای او را در بند و زنجیر بسته می بینی، اندوهگین نباش و بی تابی نکن؛ خلخال و زینت آزادمردان، همین چیزهاست.
دلنوشته برای شهادت امام موسی کاظم (ع)
گمان میکرد میتواند وسعت بی کرانگیات را به چهار دیواری زندان بکشاند! گمان میکرد میتواند معصومیت محض را در پشت میلهها به زنجیر کشد! گمان میکرد میتواند نور خدا را در تاریکی زندان پنهان کند! چهارده سال رنج مکرّر؛ چهارده سال از پشت میلهها تابیدن!
تو خورشیدی و خورشید هرجا که باشد میتابد؛ میلهها نمیتوانند مانع نورافشانیاش شوند.
یا باب الحوائج! دیرگاهی است که این میلهها، شاهد سجدههای آسمانیات هستند.
دیرگاهی است که خشت خشت دیوارهای زندان به سوز نالههای شبانهات، دل خوشاند.
میلههای زندان، بزرگترین دلیل مظلومیت تو و غل و زنجیر دست و پاهایت، بهترین راویِ مصائب توست.
یا باب الحوائج!
چهارده سال در عمیقترین سیاه چال جور و ستم هارون، کورترین گرههای ناممکن را به یک اشاره گشودی و با سوز مناجات عاشقانهات، سیاهترین قلبها را به لرزه در آوردی!
یا باب الحوائج!
هنوز در گوش غیرت «صفوان»ها، فریاد آزادگیات طنین انداز است.
هنوز قدرت پوشالی «هارون الرشید»ها، در هم میریزد از شکوه و جبروت ملکوتی است.
«فدک» در کلام تو زیبا تفسیر میشود. از نگاه تو «فدک» یعنی تمامیّت ارضی اسلام.
ای قوم محمد صلی الله علیه و آله را موسی، ای اقیانوس خشم و غیظ را کاظم، ای پروردگار عالم را عبد صالح!
فرشتگان، به تسبیح در آمدند مقدمت را. آسمانها و زمینیان، خون گریستند فقدانت را.
چهارده سال رنج مداوم تمام شد!
دنیا میماند و یتیمی تا همیشه مکرّر!
دلنوشته درباره شهادت امام موسی کاظم (ع)
«ای برآورنده درخت از میان ریگ و گل و آب و برآرنده شیر از میان سرگین و خون و ای برآرنده فرزند از میان پرده، ای برآرنده آتش از میان آهن و سنگ و ای... ! خلاصم کن از دست هارون».
این صدای زمزمه هفتمین برگزیده خداوند است که فضای وهم آلود زندان هارون را در برگرفته است.
خشت خشت این دیوارها، شب های زیادی شاهد مناجات امام با خداوند بوده اند؛ کسی که رأفت و مهربانی اش حتی زندانبان را به نرمخویی واداشته بود.
روایت شده است که چون امام موسی کاظم علیه السلام در حبس هارون، این دعا را خواند، بعد از آن که شب درآمد و وضو تازه کرد و چهار رکعت نماز گذاشت، هارون، خواب هولناکی دید، ترسید و دستور داد که آن حضرت را از زندان رها کردند؛ هرچند آزار و اذیت های هارون نسبت به امام علیه السلام تا آخرین روزهای عمر پر برکت حضرت، ادامه داشت.
او از تأثیر شگرف رهنمودهای روشنگرانه امام بر شیعیان خبر داشت؛ از این رو، حضرت را سال های زیادی در زندان گرفتار کرده بود.
بیست و پنجمین روز رجب، مرثیه خوان داغ مردی است که هر لحظه زندگی اش، خنجری بود بر قلب آنان که نخل تناور امامت را سوخته می خواستند.
هفتمین پنجره ای که رو به دریا باز می شد و جزر و مدّ نگاهش، زمین و آسمان را به خضوع وا می داشت.
او که بر اسب خشم خویش، لگام زده بود و رود گذشت و مهربانی اش، همواره در دل ها جاری بود.
اسطوره ای که خواب را از چشمان پیر هارون الرشید ربوده بود و ستون های حکومت سراسر ظلمش را به لرزه درآورده بود.
و سرانجام، هارون که می ترسید با وجود امام علیه السلام علیه او و حکومتش توطئه ای صورت گیرد، با خرمای زهرآلود، امام را مسموم کرد و به شهادت رساند.
دلنوشته شهادت امام موسی بن جعفر (ع)
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند.
آه! از برکه کُدام چشم بارانی، این همه اشک می جوشد؟
کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین می زنند؟
خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن! این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار این سیاه چال می کوبند؟
چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون می افتند؟
چرا امشب ستاره ها بیرون نمی آیند؟
چرا ماه شیون می کند… ؟
دلنوشته در مورد شهادت امام موسی کاظم (ع)
ای آن که از دریای چشمانت، آرامشی شگرف می تراوید و لبخند مقدست، صبح را در ذره های خاک منتشر می کرد! ما هنوز در مسیر نگاهت، آسمان را تجربه می کنیم و خاکسترنشین فراقت، آخرین روزهای رجب را مویه می کنیم.
متن ادبی شهادت امام موسی کاظم (ع)
می ترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود،
می ترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است،
می ترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد…
آه از جفای هارون…
با عشق چه کرده ای که دارد خون… ؟
دلنوشته کوتاه شهادت امام موسی کاظم (ع)
زمین خشکش زده؛ یکی قطره ای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛ کربلا دارد این جا تکرار می شود…
دلم بوی مدینه می دهد… خون… خون… خون…
این جا دارند برای ماه، ختم فراق می گیرند.
رهایم کنید! این که بر تکه چوبی می آورند، پاره ای از خداست…
چه قدر زخمی می آید از این دریای شکسته!
دلنوشته غمگین شهادت امام موسی کاظم (ع)
این که می بینی می آید، مردی است که همه زخم های مرا می دانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود می آورندش
زنجیرها آب می شوند.
زنجیرها می سوزند.
زنجیرها از خجالت می سوزند.
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
مگر این گل محمد صلی الله علیه و آله ، کجا می خواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمی کنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است.
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!
جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
این همه هستی من است که بر شانه های شکسته شهر، از زندان بیرون می آورند.
دلنوشته ای برای شهادت امام موسی کاظم (ع)
دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر.
می خواهم دلم را تکه تکه کنم.
این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.
دلنوشته های شهادت امام موسی کاظم (ع)
کاش میشد اشک ریزان
بی قرارت همچو شمع شعله
گیرم من بسوزم در جوارت همچو شمع
کاش طاقهای آسمان میشکست
و باران بلا بر زمین نازل میشد
و این اتفاق ناگوار نمیافتاد
غروب غربت آمیخته هفتمین آفتاب ولایت
دیدگاه ها