قدش نزدیک به 180 سانتیمتر بود، بدنی نیرومند و با اندامی ورزیده داشت، چهرهاش گیرا و صدایش رسا و خشن بود و میتوانست تا 100 متر را با صدا تحت فرمان قرار دهد. اینها تنها بخش از ویژگیهای فیزیکی و ظاهری شاه بزرگ نادرشاه افشار بود، فردی که از سال 1148 تا 1160 هجری قمری بهعنوان شاه ایران حکومت کرد. بیرون راندن افغانیهای هوتکی، عثمانیها و روسها از کشور، بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته و یکپارچهسازی ایران، فتح دهلی، ترکستان و جنگهای پیروزمندانه همه و همه از جمله افتخاراتی بود که نادرشاه به سبب آنها به شهرت رسید.
اگرچه نادرشاه هم همچون دیگر پادشاهان ایرانی دلبستهی زنان بود، اما این رفتار او را از کار باز نمیداشت. اغلب بسیار کم خوراک بود و پرداختِ مقرری و پوشاکِ سپاه به عهدهی خودش بود و اجازه نمیداد افسران هیچ مبلغی به هر عنوانی از سربازانش بگیرند. جالب است بدانید که نادرشاه پادشاهی بسیار شجاع دل بود و در همهی نبردهایش همیشه پیشاپیشِ سپاه حرکت میکرد.
دستاوردهای نادرشاه افشار
نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهی طبیعیِ فلاتِ ایران رساند و با تدارکِ کشتیهای عظیم جنگی، حقوقِ تاریخیِ کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کرد. البته میراثی که این شاه بزرگ برای ایران به جای گذاشت تنها شامل فتوحاتش نمیشود و او در سال 1155 هجری قمری، جان اِلتون دریانوردِ بریتانیایی را بهرغم کارشکنیهای روسها و انگلیسیها برای ساختنِ کشتی جنگی به خدمت گرفت، درواقع با حمایتهای نادرشاه و تلاشهای التون، نخستین ناوِ ایران مجهز به بیست قبضه توپ در کرانهی گیلان به آب انداخته شد که یکی از بزرگترین دستاوردهای این دوره به شمار میرفت. همچنین به عنوان یک استراتژیستْ سرآمد، نادرشاه بارها و بارها ایران را از تجزیه و سلطهی بیگانگان در امان نگه داشت.
ماجرای مرگ نادرشاه افشار
اما با وجود تمامی این دستاوردها نادر شاه در اواخر عمر کج خلق و خشن شده بود و شاید همین مساله هم به عنوان جرقهای برای پایان عمر او در 28 خرداد 1126 به دست چند تن از سرداران سپاهش در قوچان کشته شد. در آن زمان این شاه کشورگشا تنها ۵۸ سال داشت. در همین راستا برخی از مورخان اذعان دارند، زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورشها به خراسان رفته بود، جمعی از سردارانش به رهبری علیقلیخان شبانه به چادر وی حمله کردند و او را کشتند، اما لارنس لاکهارت، مورخ انگلیسی ماجرای قتل نادرشاه را چنین روایت کرده است: «نادر در ماههای پایانی عمر در اوج خشونت حکومت میکرد و به دلایلی چند به تمامی سردارانش سوءظن داشت. نادر شبی رئیس آنها را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم و از وفا و دلیری شما آگاهم، بنابراین حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کرد به او رحم نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. رئیس این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند.
نادر آن شب به خیمه چوکی، دختر محمدحسنخان قاجار رفته بود و سرداران از این قضیه باخبر بودند. بنابراین فرصت را غنیمت شمردند و محمدخان قاجار، صالحخان و یک شخص متهور دیگر وارد چادر شدند. وقتی چوکی متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و زمین خورد اما تا خواست از جای بلند شود، صالح خان یک دست او را قطع کرد. سپس محمد خان قاجار، سر نادر شاه را از تنش جدا کرد.
دیدگاه ها