دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
داستان کودکانه فرشته ها
6
زمان مطالعه: 2 دقیقه
كتابخانه قصه كودك- قصه-داستان کودکان-شعر کودکان- قصه کودکانه- زیباترین داستان کوتاه شیرین و کودکانه- قصه کودکانه کوتاه- قصه شب کودک

داستان کودکانه فرشته ها

داستان کودکانه فرشته ها

من و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك خيابان پرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : « به دايي گفتم براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد : « مي خواهي با آن چه كني ؟» گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .»

داستان کودکانه فرشته ها

دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به امام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند : اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند .

داستان کودکانه فرشته ها

آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .» به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت : قفس هم مي خواهي ؟» گفتم :« نه ! مي خواهم آن ها را آزاد كنم .»

داستان کودکانه فرشته ها

دايي گفت :« در روز تولد حضرت علي (ع) تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترين هديه را به ايشان مي دهي .» من و دايي دو تا پرنده خريديم و آن ها را آزاد كرديم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جايي نزديك فرشته ها .

منبع:کودکانه



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.8 از 5 (6 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits