لبه ی آتش فشان من روی سندلی دستام پاهم باچسب روی سندلی بسته بودن یکی دیگه که مثل من روی صندلی چسبانده بودن و آن شخص که همش قصد انداختنش داشتن که همش التماس میکردم که اورا نندازن و اون شخص همش گریه میکرد آخر ما رو با هم انداختن. که از خواب پریدم که سردرد بدی داشتم .تعبیرش چیه؟؟؟؟؟