قصه کودکانه لاک پشت گمشده و بازگشت به خانه

داستان لاک پشت گمشده تصویری برای کودکان

یکی بود یکی نبود. عصر یک روز بهاری صدای ترک خوردن یک تخم به گوش رسید… و یه که بعد یک لاک پشت کوچولو آروم آروم از توی تخم بیرون اومد. لاک پشت نگاهی به دور و برش کرد و از توی لونه اش که یک سوراخ توی شن های ساحل بود بیرون اومد و آروم آروم توی ساحل راه افتاد.

لاک پشت کوچولو نمی دونست خونه اش کجاست و باید به کدوم سمت بره، اون از دور نورهای روشنی رو دید و به سمت نورها راه افتاد. اون با خودش فکر کرد حتما به ماه و ستاره ها نزدیک می شه ولی یه کم جلوتر فهمید که اونها چراغ های خونه ها و ماشین ها هستند و ستاره ها نیستند!

برای همین دور زد و دوباره به طرف ساحل برگشت.. بعد از کمی راه رفتن وارد جنگل شد و کنار یک درخت بزرگ و خمیده ایستاد بعد نگاهی به دور و برش کرد و با صدای غمگین گفت:” فکر کنم من گم شدم! من اصلا نمی دونم خونه ام کجاست و کجا باید برم !”

خرس قهوه ای که صدای لاک پشت رو شنیده بود از پشت درخت بیرون اومد و گفت:” دنبال چی می گردی لاک پشت کوچولو؟ خونه تو همین جا توی جنگله .. می تونی همینجا توی جنگل برای خودت بخزی و بچرخی و از میوه های جنگلی بخوری  و هر چقدر دلت می خواد بخوابی !”

لاک پشت کوچولو سعی کرد همین کارهایی که خرس گفته بود رو بکنه اما لاکپشت کوچولو جنگل رو دوست نداشت و احساس خوشحالی نمی کرد. برای همین آهی کشید و گفت: ” فکر نکنم من یک لاک پشت جنگلی باشم .. اینجا خونه من نیست!” و دوباره توی جنگل راه افتاد..

کمی جلوتر به یک برکه رسید و در حالیکه خسته و غمگین بود با ناراحتی گفت:” من اینجا چیکار می کنم؟ کسی می تونه به من کمک کنه ؟”

قورباغه که مشغول استراحت بود با شنیدن صدای لاک پشت کوچولو پرش بلندی کرد و گفت:” احتمالا تو یه لاک پشت طرحداری مثل همون لاک پشتی که وسط برکه است! تو هم میتونی کنار برکه زندگی کنی ، همینجاها پرسه بزنی و آفتاب بگیری و حشره بخوری !”

لاک پشت کوچولو مدتی رو توی برکه موند و کارهایی که قورباغه گفته بود رو کرد. ولی باز هم راضی نبود و فکر می کرد که متعلق به برکه نیست.

برای همین یک روز از قورباغه خداحافظی کرد و گفت:”من فکر می کنم که من یک لاک پشت طرحدار نیستم و اینجا خونه من نیست.. باید از اینجا برم ”

و دوباره توی جنگل راه افتاد. لاک پشت ناراحت بود و به زحمت توی گل های باتلاق راه می رفت و خودش رو روی زمین می کشید. هوا گرم بود و دست و پاهاش توی گل ها گیر کرده بود.. اون اصلا از جایی که بود راضی نبود.

همون موقع سوسک که صدای لاک پشت رو شنیده بود از پشت بوته ها بیرون اومد و گفت:” اووه تو یک لاکپشت پشت الماسی هستی ! خونه تو همینجاست لای گل ها .. تو می تونی روی گل ها بخزی و حلزون و صدف بخوری ..”

لاک پشت که توی گل ها گیر افتاده بود با ناراحتی گفت:” چی می گی؟ من حتی یک روز هم نمی تونم لای این گل ها زندگی کنم! من اصلا اون لاک پشتی که توی می گی نیستم!”

و در حالیکه سعی می کرد خودش رو از بین گل ها بیرون بکشه با خودش گفت:” بالاخره می فهمم خونه من کجاست ..”

سوسک گفت :” من نمی خواستم ناراحتت کنم ..” بعد پرید روی لاک لاپشت و شروع به قلقلک دادنش کرد. لاک پشت کوچولو یک دفعه از خنده منفجر شد و از جاش پرید و پرت شد چند متر اونطرف تر!

بعد در حالیکه سرش رو می مالید گفت:” اوووه سرم! من فقط داشتم دنبال خونم می گشتم که این بلا سرم اومد..خونه من کجاست؟ ”

خرچنگ که صدای آه و ناله لاک پشت رو شنیده بود از پشت سنگها بیرون اومد و به دریا اشاره کرد  وگفت:” همین جا .. تو دقیقا کنار خونت هستی!”

لاک پشت با تعجب به اطرافش نگاه کرد. اون دوباره توی ساحل کنار دریا بود! همونجایی که از تخم بیرون اومده بود .. حالا بعد از این همه گشتن دوباره کنار خونش بود.. لاک پشت آروم آروم شروع به راه رفتن روی شن های نرم و نقره ای ساحل کرد. بعد آروم توی دریا لغزید و توی آب گرم دریا شروع به شنا کرد.. بله! این دقیقا همون جایی بود که لاک پشت باید باشه ..

لاک پشت کوچولو از خوشحالی فریاد کشید:” ممنونم خرچنگ … درسته اینجا خونه منه من دوباره به خونم برگشتم! من یک لاک پشت دریایی هستم ..”

بعد آروم آروم شنا کرد و از ساحل دور شد..

همچنین بخوانید:

داستان تصویری جولیا میخواد کمک کنه

داستان جولیا، دختر کوچکی که می خواهد در کارها کمک کند اما همیشه با پاسخ «نه» مواجه می شود.