دلگرم
امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
شرفيابي حسن بن مثله جمكراني در عالم رويا به محضر امام زمان(عج) و مأموريت يافتن او در ساخت مسجد جمكران(393 ق)
1
زمان مطالعه: 4 دقیقه
شرفيابي حسن بن مثله جمكراني در عالم رويا به محضر امام زمان(عج)

شرف‏يابي شيخ حسن بن مثله جمكراني به محضر مبارک حضرت ولي‏عصر ارواحنا له‌الفداء و کسب مأموريت جهت ساخت مسجد شرفیابی حسن بن مثله جمکرانی در عالم رویا به محضر امام زمان(عج) و مأموریت یافتن او در ساخت مسجد جمکران(393 ق)مقدس جمكران در چنين روزي از سال ۳۷۳ هجري قمري حادث گرديد.

ميرزا حسين نوري طبري (ره) - صاحب کتاب نجم‏ الثاقب - چگونگي ساخت اين مسجد مقدس را اين‏چنين روايت مي‌کند:

شيخ حسن بن مثله جمکراني مي‌‎گويد: من شب سه‏ شنبه، ۱۷ ماه مبارک رمضان سال ۳۷۳ هجري قمري در خانه خود خوابيده بودم که ناگاه جماعتي از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار کردند و گفتند: برخيز و مولاي خود حضرت مهدي (عج) را اجابت کن که تو را طلب نموده است.

آن‎‌ها مرا به محلي - که اکنون مسجد جمکران است - آوردند، چون نيک نگاه کردم، تختي ديدم که فرشي نيکو بر آن تخت گسترده شده و جواني سي ‎ساله بر آن تخت، تکيه بر بالش کرده و پيرمردي هم نزد او نشسته است، آن پير، حضرت خضر بود که مرا امر به نشستن نمود،

حضرت مهدي (عج) مرا به ‏نام خودم خواند و فرمود:

برو به حسن مسلم - که در اين زمين کشاورزي مي‌‎کند - بگو: اين زمين شريفي است و حق‏تعالي آن را از زمين‎هاي ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن کشاورزي کند.

عرض کردم: يا سيدي و مولاي! لازم است که من دليل و نشانه‎اي داشته باشم وگرنه مردم حرف مرا قبول نمي‌‎کنند، آقا فرمود: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه‎هايي براي آن قرار مي‌‎دهيم،

و هم‏چنين نزد سيدابوالحسن - يکي از علماي وقت قم - برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمين به ‏دست آورده است، وصول کند و با آن پول در اين زمين مسجدي بنا نمايد.

چون به راه افتادم، چند قدمي هنوز نرفته بودم که دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزي در گله جعفر کاشاني است، آن را خريداري کن و بدين ‏مکان آور و آن را بکش و بين بيماران انفاق کن، هر بيمار و مريضي که از گوشت آن بخورد، حق‏تعالي او را شفا دهد.

حسن بن مثله جمکراني مي‌گويد: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در انديشه بودم، تا اين‏که نماز صبح را خواندم و به سراغ علي المنذر رفتم و ماجراي شب گذشته را براي او نقل کردم و با او به‌‌ همان مکان شب گذشته رفتيم، و در آنجا زنجيرهايي را ديديم که طبق فرموده امام (عج) حدود بناي مسجد را نشان مي‌‎داد.

سپس به قم نزد سيدابوالحسن رضا رفتيم و چون به در خانه او رسيديم، خادم او گفت: آيا تو از جمکران هستي؟ به او گفتم: بلي! خادم گفت: سيد از سحر در انتظار تو است.

آن‌گاه به درون خانه رفتيم و سيد مرا گرامي داشت و گفت: ‌اي حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصي به من گفت: حسن بن مثله، از جمکران نزد تو مي‌‎آيد، هرچه او مي‌‎گويد، تصديق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.

از هنگام بيدار شدن تا اين ساعت منتظر تو بودم، آن‌گاه من ماجراي شب گذشته را براي وي تعريف کردم. سيد بلافاصله فرمود تا اسب‎‌ها را زين نهادند و بيرون آوردند و سوار شديم، چون به نزديک روستاي جمکران رسيديم، گله جعفر کاشاني را ديديم، آن بز از پس همه گوسفندان مي‌‎آمد، چون به ميان گله رفتم، همين که بز مرا ديد به طرف من دويد، جعفر سوگند ياد کرد که اين بز در گله من نبوده و تاکنون آن را نديده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بيماري که از گوشت آن تناول کرد، با عنايت خداوند تبارک و تعالي و حضرت بقيةالله (عج) شفا يافت.

ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرد و منافع زمين را از او گرفت و مسجد مقدس جمکران را بنا کرد.



این مطلب چقدر مفید بود ؟
0.0 از 5 (1 رای)  

    دیدگاه ها

    اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !

    
    hits