دلگرم
امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
داستان کودکانه از کلیله و دمنه برای ایام نوروز
77
زمان مطالعه: 5 دقیقه
یکی از سنت های خوب نوروزی جمع شدن کل فامیل در خانه بزرگترها و شنیدن حکایت و داستان های پند آموز قدیمی است. با ما در دلگرم همراه شوید تا با یکی از این حکایات آشنا شویم .

داستان کودکانه از کلیله و دمنه

درروزگاران قدیم مرد بازرگانی بود که برای تجارت به نقاط مختلف دنیا سفر می کرد . در یکی از این سفرها دو گاو را برای فروش با خود برد.

یکی از دو گاو شَنزَبه و دیگری نَندَبه نام داشتند. همان طور که می رفتند در راهشان باتلاقی پیدا شد و پای شنزبه در باتلاق فرو رفت.

بازرگان با هر زحمتی که بود او را از باتلاق بیرون آورد. ولی گاو بیچاره زخمی شده بود و دیگر توان راه رفتن نداشت . مردی روستایی از آنجا می گذشت. بازرگان مقداری پول به او داد و گفت از شنزبه نگهداری کند تا خوب شود بعد که حالش خوب شد گاو را به شهر به نزد او ببرد.

مرد قبول کرد . یک روز شنزبه پیش او ماند و مرد از او نگهداری کرد ولی زود خسته شد گاو را رها کرد و پیش بازرگان در شهر رفت و گفت گاوت مرد!!

اما شنزبه بعد ازمدتی حالش خوب شد و از جا بلند شد و به دنبال چراگاه به راه افتاد. رفت و رفت تا به چمنزار خوش آب و هوا و سرسبزی رسید .

با خوشحالی در آنجا مشغول چرا شد. روزهای زیادی گذشت و شنزبه که از آب و علف خوبی استفاده می کرد روز به روز سرحال تر و فربه تر می شد.

یک روز همانطور که داشت چمنزار زیبا را نگاه می کرد و می چرید از سر خوشی زیاد یک دفعه شروع کرد به صدای بلند ما.ما. (صدای گاو) کردن. در آن نزدیکی شیری حکومت می کرد و حیوانات زیادی از او فرمانبرداری می کردند. شیر خیلی پر قدرت و شجاع و جوان بود اما تو عمرش گاو ندیده بود و صداش رو هم نشنیده بود.................

وقتی صدای بلند شنزبه به گوش شیر رسید خیلی ترسید. با خودش گفت موجودی که صداش به این بلندی باشه حتما خودش خیلی قوی تر و قدرتمندتر است.

البته شیر پیش حیوانات دیگه خودش رو از تک و تا ننداخت و به روی خودش نیاورد ولی تا صدای شنزبه به گوشش می رسید بیچاره کلی به وحشت می افتاد. اوضاع طوری شد که حتی نمی توانست شکار کند.

دربین حیواناتی که تحت فرمان شیر بودند دو تا شغال بودند که اسم یکی کلیله بود و اسم اون یکی دمنه. کلیله با احتیاط و عاقل بود و قبل از هرکاری فکر می کرد ولی دمنه با اینکه هوش زیادی داشت اما خودخواه بود و حریص.

روزی دمنه به کلیله گفت: مدتی است که شیر مثل سابق قوی و سرحال نیست می خواهم برم از او علت کسالتش رو بپرسم. کلیله گفت: دوست عزیز کار پادشاهان به خودشان مربوط است ما داریم زیر سایه شیر زندگی راحت خودمون رو می کنیم. نیازی نیست از این بیشتر به او نزدیک شویم.

داستان های کلیله و دمنه در نوروز

دمنه گفت : هر که از خطر فرار کند به بزرگی نمی رسد. من خیلی وقت است که دنبال راهی برای نزدیک شدن به شیر می گردم حالا که ترس و وحشت به وجودش راه پیدا کرده، شاید بتوانم با عقل و هوش خودم کمکی به او بکنم. و پیش شیر عزیز شوم.

کلیله گفت هر چند که با این کار تو مخالفم ولی امیدوارم موفق شوی. دمنه پیش شیر رفت و سلام کرد. شیر از اطرافیان خودش پرسید این کیه؟ گفتند فلان پسر فلان است.

شیر گفت بله پدرش رو می شناسم. بعد دمنه را دعوت کرد به نزدیک خودش و احوالپرسی کرد. دمنه گفت: زیر سایه شما روزگار می گذرانم و منتظر فرصتی هستم تا به شما خدمت کنم.

اگر مرا به خدمتکاری خود بپذیرید بدانید نفع بسیاری برای شما دارم. شیر که در جمع خدمتگزاران اش نشسته بود به حرفهای شغال گوش کرد.

شیر از خوش صحبتی دمنه خوشش امد و او را در میان خدمتکارانش جا داد. از آن به بعد دمنه هر روز خود را با چرب زبانی به شیر نزدیکتر می کرد و اعتماد او را جلب می کرد.

روزی شیر را دید که تنها نشسته و به فکر فرو رفته است . فرصت را مناسب دانست و به نزد شیر رفت و گفت : جناب شیر را نگران می بینم. مدتی است که نشاط شکار و حرکت را در شما نمی بینم. می توانم علت آن را بپرسم.؟

شیر نمی خواست دمنه از وحشت او با خبر شود اما در این هنگام صدای شنزبه بلند شد و زد زیر آواز و شیر چنان ترسید که نتوانست وحشت خود را پنهان کند.

گفت: علت ترس من همین صداست نمی دانم چه موجود ترسناک و قدرتمندی این صدا را دارد؟ می ترسم به فرمانروایی من آسیبی برساند.

دمنه پرسید: تا به حال او را دیده اید؟ شیر گفت: نه. دمنه گفت : قربان این صدای بلند دلیل قدرت نیست . طبل را دیده اید که چه صدای بلندی دارد ولی تو خالی است .

حالا اگه اجازه بدهید من می روم تا صاحب این صدا را پیدا کنم و شما را از حقیقت ماجرا با خبر کنم. شیر پیشنهاد دمنه را پذیرفت و به او اجازه داد تا صاحب این صدا را از نزدیک ببیند و از این ترس نجات یابد.

قصه نوروزی؛ داستان نوروزی؛ حکایت نوروزی؛ قصه کودکانه نوروری؛ صدای طبل؛قصه های بهاری

بیشتر بخوانید:

ادامه داستان بازرگان و شنزبه از کلیله و دمنه

حکایت کوتاه و پندآمیز دو کبوتر برای نوروز از کلیله و دمنه



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.3 از 5 (77 رای)  

۶ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

گنگستر | ۳ ماه پیش
عالی بووووووووود
0
2
ثنا | ۳ سال پیش
عاليبود ممنونم
2
14
السا | ۳ سال پیش
خیلی خوب بود ولی من کامل ترش رو توفیلم دیدم ولی به هر حال عالی بود ممنونم از سابت دلگرم
4
18
السا | ۳ سال پیش
خیلی خوب بود ولی من فیلمش رو دیدم بهتر بیان کرد داستان رو ولی به هر حال عالی بود
4
13
هنگامه | ۴ سال پیش
سلام دوست عزیز
آری این داستان ادامه دارد و ادامه اش را در قسمت بیشتر بخوانید این صفحه گذاشته ایم .
5
26
مری | ۴ سال پیش
با سلام. آیا داستان نصفه بود؟؟ و اگر نصفه بود لطفا ادامشو بذارید. ممنون میشم
8
12

hits