دلنوشته وفات حضرت زینب (س)
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم مجموعه ای از دلنوشته وفات حضرت زینب (س) را آورده ایم. امیدواریم لذت ببرید.
دلنوشته تسلیت وفات حضرت زینب (س)
سیاه پوش تواَم. نامت را مینویسم و بزرگی ات، تمام تنم را میلرزاند. نامت را مینویسم و صبرت را تاب نمیآورم. لابه لای روزهای خاکستری اندوهت، آنچنان فرو میشکنم که حتی خویش را فراموش میکنم.
بانو! بیابان، دنبال گامهای استوارت، سالهاست که از تاریخ، روبه روی صبر عظیمت به زانو درآمده است. کربلا، چراغ در دست راه افتاده است. بانو! تاریخ، بر جادههای تاریک خویش، همچنان میتازد و تو سربلند ایستاده ای با اندوهان سرشارت.
بانو!ثانیهها برایت قدم به قدم رنج آورده اند و تو، قدم به قدم صبر کرده ای. چشمهای زمان، همچنان از خوابی سنگین میسوزد؛ رنجی که سالها تو را تنها به صبوری شناخت. بر کتفهای گسترده آسمان، ملائک، پیکرت را آرام آرام میبرند.
فریادهایی شکسته، دهانهایی عزادار، خاک در هم میپیچد، گلدستههای دمشق، چشم به راه کبوتران زایر تواند. شهر، در اندوه تناور خویش پیچیده است. نامت را مینویسم و انگشتهایم بوی بالهای سوخته شاپرکان غریب میگیرد.
نامت را مینویسم و چشمهایم میسوزند. نامت را مینویسم و میگریم. بانو!تو را با بزرگی ات، تو را با صبرت، تو را با اندوهی که سالها در سینه داشتی و دم نزدی، تو را تنها با تمام وجودم ـ همین چشمهای ناچیز ـ اشک میریزم.
دلنوشته برای وفات حضرت زینب (س)
ای شکوه حماسه در سراپرده حیرت! ای زخم خورده نینوا! ای بانوی خورشید های دربند! ای زینب قهرمان! تو که خود، وسعتی به اندازه همه سوگ های آفرینش داشته ای، تو که خود دریای بی کران اشک را، ساحل بودی، چگونه باید بر تو سوگواری نمود که ما سوگواری را از تو یادگار داریم.
تو که آواز سرخ کربلا را از حنجره بردباری ات، به گوش تاریخ رساندی و اگر این حنجره صبوری و آن نطق آتشین تو در کاخ یزیدیان نبود، داستان جان سوز آن ظهر عطشناک عاشورا در کوچه های تاریخ به دست فراموشی سپرده می شد.
دلنوشته درباره وفات حضرت زینب (س)
میبینمت که بر تپههای سوخته، ثانیههای مصیبت را تاب میآوری و از خیمههای عطشان، شعله میتکانی.
میبینمت، سرفراز و نستوه. آغوشت، خونآلود حنجری بریده است و دلت، تکه تکه حادثه گودال.
تو همانی که بیهراس از ارتفاع شمشیرها، حقانیت عشق را به تفسیر نشستی و خواب راحت را از چشمان بی عدالت کفر، ربودی.
تو زینبی، او که روح اسطورهای اش، عصیان بادها را به سخره میگیرد.
ریگزاران تشنه میشناسندت، وقتی که مرهم بالهای زخمی پروانهها میشوی. دستان جهان، افول زنجیرهایش را مدیون تو است.
نیزههای بیداد را از نفس انداختی. مگر چشمان حماسه را غروبی است که من سوگوار تو باشم؟
یا زینب! اتفاق تو را شنباد هیچ حادثهای، دفن نمیتواند کرد. شکوه ایستادنت، تاریخ است. نگاهت، پنجرهای است گشوده بر دوردست آینه و عرفان.
جانت، پرندگی را هجا به هجا، آسمان میشود. با توام که تقویم حقیقت شیعه را به شهادت ایستادی تا قرنهای پس از تو، زلال آفتاب را تجربه کنند. ایستادی؛ وقتی که از سر و روی شهر، دیوار نخوت میبارید و این چنین، نیزههای بیداد را از نفس انداختی.
حالا تو رفتهای و در دورهای مه آلود، پنهان شدهای. رفتهای؛ با کفشهایی از باران و ابریشم و مسیر عبورت را چراغهای شکوفه، روشن کردهاند.
میروی و پنجرههای آسمان، به پیشوازت گشوده میشوند. میروی و ما، مچاله داغ سترگت، روزهای بیتو را میگرییم.
ببین چگونه شانههای بیپناهمان را توفان کوچت میلرزاند؛ چگونه خورشید بی قرار چشمان روشنت، بر کوههای زمین مویه میکند؟
ای بزرگ! اگرچه نیستی، اما باور حسینی ما را خللی نیست. میمانیم و در تقاطع آتش و خنجر، شکوه فاطمیات را پاسداری میکنیم.
دلنوشته شهادت حضرت زینب (س)
مژده باد تو را، زینب! که دیگر فردایی نیست، این شام غریبان آخرینِ تو را که کوفیان، خاکستر بر سرت بریزند و بر اشکهای جانسوز کودکان، نیشخند بزنند. مژده بادت که دیگر، زنان قبیله تاریکی، بر مظلومیتت کِل نمیکشند!
خاتون! دیگر راحت شدی و غم فردا را نمیخوری که سر خورشید را بر نیزهها ببینی و از سوز جگر، سر بر محمل بکوبی. خانم! نمیدانم که این دریای صبر را از کدامین آب حیات سر کشیده ای که صبر هم در مقابلت زانو زد. اما سرانجام بعد از پنجاه و چند سال، مقنعه مشکینی را از سرت برداشتی و با لباس سفید به خانه ابدی ات رفتی.
دلنوشته تسلیت شهادت حضرت زینب (س)
ای گل بوستان ولایت! برخیز و بار دیگر علی وار علیه السلام بر زلف اندیشه و سخن شانه بزن و آتش خطبه هایت را نیز بر خرمن یزیدیان زمان ما بزن. ای مادر صبر و ای اساس عفاف! برخیز و به جان بی رمق مسلمانان، با گوارای کلام و عصاره پیامت، روحی تازه ببخش.
زینب، ای زبان علی در کام و ای استمرار ناله های زهرا در بیت الاحزان هستی! برخیز و با ما سخن بگو... ای قهرمان داستان کربلا! بر تن زخمی عدالت، مرهمی نِه و تیر نظم نوین جهانی را از پر و بال شکسته آزادی و انسانیت بیرون کش.
ای خواهر «تنهاترین سردار». می دانم که آسمان دلت در کنار حسن علیه السلام، خون گریه کرد؛ ای شاه بیت غزل عارفانه و عاشقانه نینوا! بخوان که:کربلا می مرد اگر زینب نبود!
دلنوشته زیبا برای وفات حضرت زینب (س)
از این چادر بپرس، تن هزار زخم خورده را چه باید کرد؟ دیگر گریه هم شفای بغضهای به خون نشسته نیست! قد خمیده را به رکوع پی در پی نافله شبانه، بهانه دهی؛ زخم پیشانی شکسته را به نوازش کدام دست آشنا، آرام نمایی؟
بیا از اینجا برویم! کسی چه میپرسد حال تو را؟ این دیوارهای تبعید چه میدانند که عطر کوچه باغهای مدینه در سجاده به یادگار مانده از مادرت، محبوس مانده است؟
بگو خاطرات، دست از سرت بردارند!
هر روز، چوب خیزران و لب خونین بر طاقچه نگاهت پرپر میزنند و شب نشده، سر بریده ماه را بر نیزه، به غنیمت میبرند. خواب به چشمت نیامده؛ گاهواره میسوزانند و تازیانه میچرخانند…
اصلاً بگذار همه خلخالها و گوشوارهها را به غارت ببرند این هروله شبانهات، در پی سر بریده برادر، تا کی؟
بیا از اینجا برویم؛ خرابه نزدیک است. لااقل سه ساله را بهانه کن و برای بی سر و سامانی دلت سر به دیوار غربت بگذار.
راستی، با آن قنداقه خونین که رباب علیهاالسلام، در پیاش میگشت، چه کردی؟
مشک تیرخورده را در کدام پستوخانه دلت مخفی کردی تا سکینه نبیند؟
عبای هزار تکه شده علی اکبر علیه السلام را به کدام بازمانده از تبار مجنون بخشیدی، تا به دست لیلا نرسد؟
ام البنین علیهاالسلام را چه صدا کردی که یاد پسران پرپر شدهاش نیفتد؟
در آن کربلای هزار بار گریسته تو، کسی نبود تا آن پیراهن کهنه خونآلود را از چشم مصیبت زده تو، دور نگه دارد؟
گریه کن، صبورترینِ عالم! آن تن عریانی که بر خاک و خار و خون غلتید، عزیز تو بود؛ عزیزتر از جانت!
همین که عکس سر بریده ماه، در پیاله آب افتد و باد، عطر غبار قبور کربلا را در هوای یادت بپراکند، وقت زیارت تو رسیده است؛ وقت آنکه کبوتران پرپر شده در قفس نگاهت، پرواز کنند و ستارههای غروب کرده در حنجره زخمیات، آواز بخوانند؛
وقت آنکه دوباره عباس علیهالسلام برایت رکاب بگیرد و علی اکبر علیهالسلام زانو بزند و قاسم علیهالسلام، مرکبت را آرام بنشاند و حسین علیهالسلام، دست دراز کند، تا تو را همان طور که شایسته عقیله بنیهاشم است، سوار محمل نماید.
چشمهایت را باز کن. تمام شد خواب وحشتناک این روزها! اکنون، آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله است و گریههای وقت تولدت!
متن ادبی وفات حضرت زینب (س)
زینب! برخیز که هنوز، کاروان کربلا چشم به دستان نوازشگر تو دوخته است.
برخیز! که هنوز این خاک سوخته، خنکای نسیم نگاه تو را فریاد میزند … و این صحرای تشنه، محتاج شبنمی از چشمان توست که به گل نشیند.
هنوز بر فراز بلندای نیزه ها، نام مقدس تو، فریاد میشود و پیکرهای خون آلود، قیام تو را چشم انتظارند …
هنوز گهواره کودکان، تلنگر دستان تو را میطلبد و گلدسته ها اذان یاد تو را زمزمه میکند.
هنوز پشت همه پندارهای سرخ، پشت همه زمان های کبود، پشت همه پیشانی های شکسته، پشت همه زخم های شکوفا، خیال تو میوزد و هنوز زمین پس از سال ها، معجزه پیامبر گونه ات را در شام فراموش نکرده است …
دلنوشته های وفات حضرت زینب (س)
برای تو می نویسم ، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت!
چگونه می توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.
چه کسی را می توان یافت که در هنگام توهین، در های وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه های تهمت و تحقیر، در خنده های شوم پلیدان، آرام و بی هراس این گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.
کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایی، هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.
خدایا چگونه باور کنم، چگونه می توانم شانه های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟ زینب(س) آیه های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.
دلنوشته در مورد وفات حضرت زینب (س)
از دمشق تا کربلا، فاصلهای در دل نیست. فرقی نمیکند؛ زینب علیهاالسلام هرجا که باشد، فاتحانه بر بلندای هستی ایستاده است و از حسین علیه السلام میگوید.
روبروی زینب علیهاالسلام، هرچه که بوی قدرت بدهد، مرده است.
نام زینب علیهاالسلام که میآید، تکلیف انسان با خودش روشن میشود؛ میداند با آنچه که باید باشد، چقدر فاصله دارد؛ پی میبرد چند جام عرفان لازم است تا «زیبا دیدن مصیبتها.»
امروز، اگرچه از زینب علیهاالسلام میگوییم و از زینب علیهاالسلام مینویسیم و خود را زینبی میدانیم؛ اما تنها خود اوست که از رویارویی با گونههای مختلف داغ، سربلند آمده است.
دمشق، در بهت فرو رفته است، پیش روی این همه عفت و صلابت.
تاریخ، کجا زنی را سراغ دارد این چنین؟!
زینب علیهاالسلام، توان روشنی است که همه مردان روزگار، او را میستایند.
یک زن، با آن همه رنج و کارهای فراوان دیگر بر دوش:
حمایت پررنگ از بازمانده ظهر عطش؛ پناهدِهیِ یتیمان عاشورا، بیان مفاهیم تیغهای کربلایی.
زینب علیهاالسلام، یعنی چکامههای روشن غم؛ بیانیهای پر از سوز؛ اما همچنان استوار.
زینب علیهاالسلام، پیام صبر و رضا را از کربلا به دمشق و از آنجا، به همه جهان نشان داد.
عاشورا، ادامه دارد؛ حتی استقامتی بالاتر از نمازهای نشستهاش نیست. امتداد نینوا، نام زینب است که تبلوری است در همه دقایق.
دلنوشته غم انگیز وفات حضرت زینب (س)
و امروز، از زمین تیره و تار ظلم، قامتْ خمیده کربلا هجرت کرد تا در روشنایِ مطلقِ حق، آرام گیرد.
حسین علیه السلام، به دیدار کهکشان شکیبایی، عاشقانه میایستد و در دیدگانِ زهراییِ زینب علیهاالسلام، تصویری دوباره از سیمایِ پرنور برادر نقش میبندد. زمین، بار دیگر مبتلای پشیمانی است و برای از دست دادن دردانه دیگری از آفرینش، به افسوس مینشیند.
زینب، در مهیبترین برخورد اهل رذالت با خاندان نبوت، چنین بر سینه تاریخ ثبت میکند راز صبر بزرگ و جاودانگی نگاهش به حقیقت را؛ آن گاه که در عشرتکده باطل، مقابل تمسخر احمقانه یزیدیان فرمود: «جز زیبایی ندیدم.»
چرا که معاشقه با معشوق ازلی، تماشاییترین زیبایی زمین است؛ هرچند جولان ظلم و بیداد جهل، داغ عزیزان را بر دل او بگذارد. ازاین روست که زمین و زمان، داغدار کسی شدند که با چشمان ملکوتی، تمام بدیهای آنها را زیبا دید و خم به ابرو نیاورد.
پس از آن ظهر شگفت و خون بار، زندگی بدون حسین علیه السلام، روی زمینی که بین روح و جسم او فاصلهای به ارتفاع زمین و آسمان انداخته و زینب علیهاالسلام را در برزخ فقدان حسین علیه السلام، تنها گذارد، چه تلخ میگذشت؛ تلختر از تمام آن مصائب عظیم!
برای زینب علیهاالسلام، زمین، بی وجود حسین علیه السلام، غربت آباد است و زمان بی حضور او، ملال انگیز! ولی ماند، تا فریاد گلویی بریده از حنجر او برخیزد و در میان عربده باطل، سکوت مظلومانه حقیقت را به بلاغت کلام روشنگر خویش، بشکند.
دیدگاه ها