واژه خدا در ادبیات فارسی به معنای آفریدگار بهکار رفتهاست. چنانکه سعدی در ابتدای گلستان میگوید: «منت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت» و فردوسی در ابتدای شاهنامه میگوید: «به نام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه بر نگذرد».
کلمات دیگری نیز به معنای خدا بهکار رفته مانند اهورا مزدا، یزدان، ایزد، الله، پروردگار، دادار، آفریدگار، کردگار، یگانه، رحمان و غیره؛ مثلاً واژهٔ یزدان بهجای خدا بهکار رفتهاست: «به نیروی یزدان بیابیم دست، بدان بدکنش مردم بتپرست».واژهٔ خدا به معنی مالک و صاحب نیز بهکار میرود چنانکه سعدی میگوید: «وگر چه به مکنت قویحال بود / خداوندِ جاه و زر و مال بود». الفاظ کدخدا و دهخدا و ناخدا و خانه خدا ناظر به همین معنی است. خداوند و خداوندگار از القاب پادشاهان و حاکمان نیز بودهاست.
در مباحث دین و فلسفه دلایل متعددی برای وجود خدا ذکر شدهاست که از میان آنها چهار مورد اهمیت بیشتری دارد. در برهان علیت هر پدیدهای علتی دارد و خود آن علت، علت دیگری دارد تا در نهایت به علت یکم که خدا است میرسد.
در برهان نظم با مشاهدهٔ موارد نظم در طبیعت پی به وجود خدا میبرند. در برهان هستیشناسی داشتن زمینهٔ ذهنی از یک وجود کامل و مطلق به نام خدا مطرحکنندهٔ این است که خدا وجود دارد. در این استدلال وجود بر دو نوع است وجود مخلوقات و وجود خدا که واجب است و به عنوان واجبالوجود یاد میشود. در برهان اخلاق وجود ارزشهای اخلاقی و معنوی در جهان مادی قابل توجیه نیست مگر از طرف خدا آمده باشد یعنی اخلاقیات از منشأ طبیعت یا قوانین اجتماعی نیست و منشأ مادی ندارد.
ارسطو بر خلاف ادیان توحیدی خدا را علت فاعلی جهان نمیدانست چون ماده و عالم را ازلی میدانست، به آفرینش و معاد مورد نظر ادیان الهی اعتقاد نداشت، خدای او فقط به خود و کلیات میاندیشید و به انسان توجه نداشت، او صرفاً علت غایی جهان است و جهان و انسان به شوق او حرکت میکنند و حتی گاه میخواهند همانند او شوند.
دیدگاه ها