
گلچین شعرهای کوتاه و ناب عاشقانه از شاعران معاصر عرب همراه با ترجمه فارسی
- عبدالقادر مکاریا
مذ أحببتک..
صار العالمُ أجملَ ممّا کان!
الوردُ ینام على کتفی!
والشّمس تدور على کفّی!
و اللیلُ، جداول من ألحان !
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
از آن دم که دوستت داشتم..
جهان، از آنچه بود، زیباتر شد!
گلها روی شانههایم به خواب میروند!
خورشید بر کف دستانم میچرخد!
و شب، جویبارهایی از نواهاست!
عبدالقادر مکاریا (شاعر الجزایری)
شعر عربی عاشقانه با ترجمه فارسی
سعاد الصباح
لا تسأل ما هی أخباری
لا شیءَ مهم إلا أنت
فإنک أحلى اخباری
لا شیء مهم إلا أنت
وکنوزُ الدنیا من بعدِک
ذرّات غُبارِ
لا تسأل ما هی أخباری
أنا منذ عرفتک لا أتذکر
حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار
لا أتذکر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار
یا قدراً یسکنُ روحَ الروحِ ویرسمُ شکلَ الوقتِ
ویغزلُ بالحبِ نهاری
لا تسأل ما هی اخباری
وکنوزُ الدنیا من بعدک
ذرّات غُبارِ
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
از من نپرس «چه خبر؟»
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که «چه خبر؟»
شعر: سعاد الصباح
ترجمه: نرگس قندیل زاده
شعر عربی رمانتیک با ترجمه فارسی
نزار قبانی
حلمت بکِ أمس.. وکأنکِ قطعة سکر..
تذوبین.. تنصهرین.. فی فمی.. فی أضلعی.. وهل یوجد أحلى من السکر؟
حلمت بک أمس وکأنک غصن أخضر..
تتمایلین.. ترقصین.. وتنحنین.. على تضاریسی.. وهل یسعدنی أکثر من کونک غصن أخضر؟
حلمت بکِ أمس.. وکأنک قطعة مرمر..
تتکسرین.. وتتجمعین.. ثم إلى حطام بین ثنایای تتحولین..
وهل یحلم الإنسان بأکثر.. من أن یملک.. یمسک.. قطعة من مرمر؟
حلمت بکِ أمس.. وکأنک مسک وعنبر..
تفوحین و تعبقین.. و فی أنفاسی تسکنین..
وهل یزیدنی نشوة أکثر.. من أن أستنشق مسکا وعنبر؟
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..
ذوب میشدی.. حل میشدی.. در دهانم.. درون دندههایم.. مگر شیرینتر از نبات هم یافت میشود؟
دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخهای سبز بودی..
خرامان.. رقصان.. روی ناهمواریهایم.. خم میشدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخهای سبز باشی، خوشحالم میکند؟
دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعهای مرمرین بودی..
خرد میشدی و.. جمع میشدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل میشدی..
مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکهای از مرمر را در سر می پروراند؟
دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی..
عطر تو میتراوید و جانفزا میشد.. و درون نفسهایم ساکن میشدی..
مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستیام میافزاید؟
نزار قبانی
ترجمه: محمد حمادی
شعر عربی غمگین عاشقانه با ترجمه فارسی
غاده السمان
منذ الیوم الذی عرفتک فیه،
والأسماک تطیر فی الفضاء
والعصافیر تسبح تحت الماء
والدیکة تصیح عند منتصف اللیل
والبراعم تفاجئ أغصان الشتاء
والسلاحف تقفز کالأرانب
والذئب یُراقص لیلى فی الغابة بحبور
والموت ینتحر ولا یموت.
منذ الیوم الذی عرفتک فیه،
وأنا أضحک وأبکی فی آن.
فنصف حبک ضوء والباقی ظلام،
صیف وشتاء على سطح واحد،
وربما لذلک ما زلت أحبک..
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
از روزی که شناختمت،
ماهیان در فضا پرواز میکنند
گنجشککان در آب شنا…
و خروسها نیمهشب آواز میخوانند
لاکپشتها چون خرگوش میجهند
و گرگ شادمانه با شنلقرمزی در جنگل میرقصد
و مرگ خودکشی میکند اما نمیمیرد..
از روزی که شناختمت،
همزمان میخندم و میگریم
نیمی از عشقت روشنایی و نیم دیگرش تاریکیست
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم..
غاده السمان
ترجمه: زهرا ابومعاش
شعر عربی زیبای عاشقانه با ترجمه فارسی
محمد الماغوط
ولکن من أنت؟
سفینة؟ أین أشرعتک؟
صحراء؟ أین ریاحک ونخیلک؟
ثورة؟ أین رایاتک وأصفادک؟
إننی لا أعرف عنک أکثر ممّا أعرف عن اللّیل
ولکن من یسلبک منّی
یغامر مع أعظم غضب فی التّاریخ
کمن یسلب الجنود الموتى
خواتمهم وبقایا نقودهم
وهم مازالوا ینزفون على أرض المعرکة.
قولی لمن یرید:
هذا ولدی ولم أنجبه من أحشائی.
هذا وطنی ولم أعرف له حدودًا
هذا محتلّی ولم أرفع فی وجهه صوتًا أو حصاة
اهدروا دمه. اقتلوه
ولکن شریطة أن یسقط بین ذراعی.
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
تو اما کیستی؟
کشتیای؟ بادبانت کو؟
بیابانی؟ بادهایت کو نخلهایت کو؟
انقلابی؟ پرچمها و زنجیرهایت کو؟
شناختی فراتر از شناخت شب از تو ندارم من
اما آن که بخواهد تو را بگیرد از من
با بزرگترین خشم تاریخ رو به رو ست
به سان آن که انگشتری ها و ماندهی پول و دارایی سربازهای کشته شده را
به یغما میبرد در حالی که هنوز در میدان جنگ خون می ریزند
بگو به آن که قصدی دارد:
این پسرم است در حالی که من او را نزاییدهام
این وطن من است و مرزی برای آن نمیشناسم
این اشغالگر من است و در برابرش فریاد نمی زنم و سنگی برنمی دارم
خونش را مباح سازید و او را بکشید
اما به شرطی که میان بازوانم بیفتد
محمد الماغوط
ترجمه: امانی اریحی
شعر عربی سنگین عاشقانه با ترجمه فارسی
عبدالوهاب البیاتی
سقطت فی العتمه والفراغ،
تلطخت روحک بالأصباغ،
شربت من آبارهم،
أصابک الدوار،
تلوثت یداک بالحبر وبالغبار،
وها أنا أراک عاکفا علی رماد هذی النار،
صمتک بیت العنکبوت،تاجک الصبار،
یا ناحرا ناقته للجار،
طرقت بأبی
بعد أن نام المغنی،
بعد أن تحطم القیثار،
من أین لی و أنت فی الحضرة تستجلی،
و أین أنتهی و أنت فی بدایة أنتهاء،
موعدنا الحشر،
فلا تفض ختم کلمات الریح فوق الماء،
ولا تمس ضرع هذی العنزة الجرباء،
فباطن الأشیاء ظاهرها….
فظن ما تشاء،
من أین لی و نارهم فی أبد الصحراء،
تراقصت و انطفأت،
وها أنا أراک فی ضراعة البکاء،
فی هیکل النور غریقا صامتا تکلم المساء !
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
سقوط کردی در تهی و سیاهی
و روحت آغشته ی رنگ ها شد
و از چاه هایشان نوشیدی
تو را سر گیجه فرا گرفت
دستانت آلوده ی دوات و غبار شد
و می بینم تو را،
که بر خاکستر این آتش معتکف شده ای.
سکوتت خانه ی عنکبوت است و تاجت کاکتوس
ای قربانی کننده ی شتر خویش برای همسایه.
در خانه ام را کوبیدی،
بعد از آنکه خنیاگر خفت
بعد از آنکه گیتار متلاشی شد.
من کجا و تو کجا که در پیشگاه، خواهان تجلی هستی
و کجا به پایان برسم در حالیکه تو، در آغاز انتهایی .
رستاخیز میعاد ماست
مباد که مهر و موم کلمات باد را،
بر بلندای آب، بگشایی
و هرگز پستان این بز گر را، لمس مکن
چه، باطن اشیاء، ظاهر آنهاست
پس هر چه می خواهی گمان بدار،
چه می توانم کرد وقتی، آتش آنها در دل صحرا،
رقصان شد و خاموش گشت
من اینک می بینم تو را،
در زاری گریه، در معبد نور،
غریق خاموشی هستی،
که با شبانگاهان به نجوا نشسته ای!
عبدالوهاب البیاتی
ترجمه: صالح بوعذار
شعر عربی احساسی غمگین با ترجمه فارسی
معین بسیسو
– ﻣﻦ ﻣﺬﻛﺮﺓ ﺍﻟﻠﻴﻞ
ﻋﻠﻰ ﺟﺪﺍﺭ ﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ
ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ
ﻭاﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ ﺯنبقة
ﻣﻦ ﺷﻂّ ﺑﺤﺮﻧﺎ ﻭﻣﻮﺟﺔ ﻣﺆﺭّﻗﻪ
ﻋﻠﻰ ﺭﻣﺎﻝ ﺳﻬﺪﻫﺎ ﺍﻟﻄﻮﻳﻞ ﺗﻨﺘﻈﺮ
ﻣﻦ ﺍﻟﻐﻴﻮﻡ ﻓﺎﺭﺱ ﺍﻟﻘﻤﺮ
ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ
ﻭﺍﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ
ﺑﺮﻋﻤﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺴﻴﻢ
ﻣﻨﻮّﺭﺍ ﻓﻲ ﺟﺤﻴﻢ
ﺻﺤﺮﺍﺀ ﻋﺰﻟﺘﻲ ﻭﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
– خاطرات شب
بر دیوار شب هولناکم
صدای دوست داشتنیات را
و نام دوست داشتنیات را
سوسنی رسم کردم
از کرانه دریایمان و موج خوابزدهای
که بر ماسههای بیخوابی طولانیاش
از ابرها به انتظار شوالیهی ماه نشسته است
صدای دوست داشتنیات را رسم کردم
و نام دوست داشتنیات
جوانهای از جنس نسیم
که به دوزخ صحرای عزلت و شب هولناکم
روشنا میبخشد
معین بسیسو (شاعر فلسطینی)
ترجمه: محبوبه افشاری
شعر عربی عارفانه و عاشقانه با ترجمه فارسی
احمد مطر
قصیدة أمس إتصلت بالأمل
أمس اتصلت بالأمل!
قلت له: هل ممکن
أن یخرج العطر لنا من الفسیخ والبصل؟
قال: أجل.
قلت: وهل یمکن أن تشعَل النار بالبلل؟
قال: أجل.
قلت: وهل من الحنظل یمکن تقطیر العسل؟
قال: نعم ..
قلت: وهل یمکن وضع الأرض فی جیب زحل؟
قال: نعم، بلى، أجل ….
فکل شیء محتمل.
قلت: إذن حکام العرب سیشعرون یوما بالخجل ؟
قال:ابصق على وجهی
إذا هذا حصل.
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
زنگی زدم به آرزو دیروز
گفتم بدو که ممکن است آیا
از ماهی خشکیده و پیاز
بوی خوشی بیاد؟
گفت بلی ای یار من میاد
گفتم که میشود آیا
زد آتشی بر آب؟
گفتا آری می شود
آتش زد اندر آب
گفتم که ممکن است
از حنظل تلخی چکد عسل
گفتا بلی چکد
گفتم که میشود گذاشت زمین را
در جیب آن زحل؟
گفتا آری… بلی.. شود
هر چیز می شود
گفتم که پس حکام عرب
هم روزی شوند خجل
گفتا بر چهره ام تفو بکن
گر این مهم شود…،
شعر از احمد مطر
ترجمه : عبدالرحیم طرفی
شعر عربی کوتاه عاشقانه رمانتیک با ترجمه فارسی
صلاح عبدالصبور
الناس فی بلادی جارحون کالصقور
غناؤهم کرجفة الشتاء فی ذؤابة الشجر
وضحکهم یئز کاللهیب فی الحطب
خطاهم ترید إن تسوخ فی التراب
ویقتلون، یسرقون، یشربون یجشأون
لکنهم بشر
وطیبون حین یملکون قبضتی نقود
ومؤمنون بالقدر
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
مردم سرزمین من
چون باز شکاری زخم زننده اند
ترانه هایشان بسان لرزش زمستانی ست
زیر گیسوان درختان
و خنده هایشان
چون شعله در هیزم زبانه می کشد
گامهاشان در خاک فرو رونده
می کُشند، می دزدند، می نوشند، آروغ می زنند
اما انسانند
خوبند آنگاه که دو مشت پول به کف می آورند
و به سرنوشت ایمان دارند
صلاح عبدالصبور – شاعر مصری(۱۹۳۱)
ترجمه: محبوبه افشاری
شعر عربی فوق العاده احساسی و عاشقانه با ترجمه فارسی
أدونیس
قبل أن یأتیَ النهارُ أجیءُ
قبل أن یتساءَل عن شَمسِه أُضیءُ
وتجیءُ الأشجارُ راکضةً خلفی وتمْشی فی ظلِّیَ الأکمامُ
ثم تبنی فی وجهیَ الأوهامُ
جُزُرًا وقِلاعًا من الصَّمْتِ یجهل أبوابها الکَلامُ
ویُضیءُ اللیلُ الصّدیقُ وتنسى
نفسَها فی فراشیَ الأیامُ
ثمّ إذ تسقطُ الینابیعُ فی صدری
وتُرْخی أزرارَها وتَنامُ
أُوقِظُ الماءَ والمرایا وأجلو
مثلَها صَفْحةَ الرؤى وأنامُ
–———ترجمه فارسی شعر عربی———–
درخت شب و روز
می آیم ، پیش از آنکه روز بیاید
پرتو افشانی می کنم، پیش از آنکه از آفتابش پرس و جو کند
درختان در پسم دوان می آیند و
کاسبرگها و غلاف میوه ها در سایه ام راه می روند
آنگاه اوهام در چهره ام ، ابخست ها و دژهایی از سکوت می سازد
که سخن از دروازه هایش نا آگاه است
و شب راستگو روشن می شود و
روزها خود را در بسترم فراموش می کنند
پس آنگاه که سرچشمه ها در سینه ام سقوط می کنند
و دکمه ها گشوده به خواب می روند
بیدار می کنم آب را و آیینه ها را
و همانندشان صفحه رویا را صیقل داده
به خواب می روم
شعر : أدونیس
ترجمه به فارسی، عبدالرحیم طرفی

دیدگاه ها