کلاس اول بودم، معلممون عادت داشت که تکالیف آخر زنگ بگه که فرصت نکنیم توی مدرسه تکالیف مونو بنویسیم کلا اعتقاد داشت تکلیف مال خونست. اون روز سرمشق حرف"ی" بود. و من کلا توی حرف ی مشکل داشتم و چون اولین بار بود که داشتم مینوشتم هی بد میشد باز پاک میکردم و دو مرتبه بعدش زنگ خورد و من هنوز ننوشته بودم. اومد گوشم گرفت همچین پیچوند و دم گوشم فحش داد اونم اون موقع که آدم کلاس اولی قلبش مثل گنجشک میمونه. بعدش اومدم توی حیاط مدرسه هر چی گشتم مامانم ندیدم با خودم میگفتم خدایا این چه روز گندیه بعد اینهمه گریه و ناراحتی حالا مامانمم نیست چیکار کنم و اینا دیگه خودم رفتم وارد کوچمون که شدم همینجور گریه کنان از دور یه مردی میدیدم که نزدیک تر شدیم فهمیدم داییم که داره با مامانم تلفنی حرف میزنه که من اینجا ام نگران نباشه. خلاصه با اینکه الان راهنمایی ام هنوز یادم نرفته. زنیکه😒
وا این چطور معلمیه خو بچه کلاس اولی توی نوشتن بعضی از کلمات مشکل داره منم کلاس پنجم هستم و هنوز یاد نگرفتم حرف ش. رو تلفظ کنممممم
2
5
دل آرام|۲ ماه پیش
کلاس اول دبستان بودم روز اووول مدرسه فک کن روز اول اونم کلاس اول معلممون داشت درس میدادو من داشتم بنک میخوردم میزاولم نشستع بودم یهو چشمای باباقوریشو اورد جلو گفت دهنتو واکن چی میخوری بعدازم رگفتشون و ی سیلیم خوابونذتوگوشم
سال ۷۷ من تازه رفته تو مدرسه جدیدم کلاس هشتم بودم دوتا همکلاسیم یه روز گفتن ده تومان بهمون بده منم گفتم حتما احتیاج دارن دادمشون ده تومنو دو روز گذشت زنگ تفریح اومدن جلوم یکیشون گفت باید ۵۰ تومان بهم بدی با لحن زور گویی منم غریب بودم گفتم وایسا زنگ آخر بهت میدم افتادیم زنگ آخر جلو چشم همهی مدرسه باهاشون درگیر شدم شدم ۵ نفر شدن پشت به دیوار وایسادم از پشت سر نزنم هر پنج نفرو جوری زدم دوسال تو مدرسه بودم همه ی بچه ها اون دو سال از دور سلام میکردم یا همیشه نظرم و میخواستن هیچ وقت خانوادم باخبر نشدن منم چیزی نگفتم
پارسال کلاس هشتم بودم وسط کلاس ریاضی داشتم رمان خاک بر سری مینوشتم اومد ع دسم گرفت پشمام ریخ بردم دفتر اینقد اشک ریختم تا ب مامانم نزنگید ع اون ب بد دبیر ریاضی واسم شد شرک
سلام ما یه معلم داشتیم دوران ابتدایی وقتی میخواست تنبیه مون کنه دستامونو میکرد زیر برف بعد یخ زدن کامل دستا بایه شیلنگ که یه چوب از داخلش رد میکرد میزد پشت انگشتامون ولی الان ک فکر میکنم دوس دارم برگردم ب اون دوران اشکال نداره کتک بخورم
سلام کلاس دوم بودم با دوتا خواهر بزرگتر از خودم چهارم وپنجم ابتدایی
ماخانواده فقیری بودیم بابامون بهمون ده تومام پول میداد واسه مدرسه یه نوشابه با سه تا کلوچه میخریدیم نوشابه رو نوبتی میخوردیم هر بار با خواهرام دعوام میشد که اونا از من بیشتر نوشابهه رو میخورن
بعد دانش اموزایی که زیاد پول داشتن نوشابه رو تکون میدادن جلو ما باهاش حیاطو اب پاشی میکردن ماهم بغضمون میگرفت که چطور دلش میاد بریزه رو زمین ما که داریم سر یه جرعش دعوا میکردیم
واییییی خداااااا چه روزای سختی بوددددد
بخاطر نداری ادامه تحصیل ندادیم هممون تا پنجم ابتدایی خوندیم😢😢😭
من دلم خیلی برای تشويق های ساده و بیخرج اون موقع یعنی کف زدن سر صف تنگ شده. یادش بخیر همیشه روز پنجشنبه خوبها رو سر صف صدا می کردند وقتی تشويق میشدم انگار قدم دو متر میشد
سلام من برای مدرسه گریه میکردم ۶ ماه دوم بودم من ثبت نام نمیکردن یک سال گریه کردم بعد یک سال ثبت نام که شدم روز اول مدرسه یه خانم معلم داشتیم فامیلیش ایلخانی بود هیچ موقع فامیلیش یادم نمیره خدا لعنتش کنه با شلنگ روز اول مدرسه وارد کلاس شد من از همونجا که اینقدر شوق داشتم از مدرسه فراری شدم ابتدایی از مدرسه فرار میکردم راه زندگی من با یه شلنگ دستش عوض کرد خدا لعنت کنتش
حاجی هر جور میخوام بخونم نمیشه یکم درست تر مینوشتی
0
0
فاطمه|۲ ماه پیش
من وقتی ابتدایی بودم پدرم همه در و پنجره و وسایل مدرسه رو ساخته بود و نصب کرده بود.مدرسه پول زیادی به بابام بدهکار بود...از یه طرف وقتی تکالیفم رو انجام نمیدادم معلمم میخواد کتکم بزنه از طرفی نمیتونست...🤣قاف ش خیلی خنده دار میشد😬...بعد تازه مغازه پدرم چسبیده بود به مدرسه منم هر روز فرار میکردم پیش بابام میگفتم اینا میخوان منو بزنن یا منو تو انبار زندانی کنن.بابام هم با توپ پر میومد سراغشون😁🤣خلاصه ما چهار تا خواهر اینقدر این معلم و کادر مدرسه رو اذیت میکردیم بعد این همه سال ما رو تو خیابون میبینن فورا میشناسن...بعد امسال تو مدرسه ای افتادم که مدیرمون از ناظم های زمان ابتدایی من بود🤦♀️
دبیرستان اولمو غیر انتفاعی بودم خیلی افت کردم همش فان و مسخره بازی بود هرچی بچه تنبل و اخراجی بود اواسط مدرسه میوردن کلاسمون هر روز بدتر میشدیم مدیر هم کلاس تقویتی بعد مدرسه تا ساعت سه میزاشت کسی نمی موند در میرفتیم یبار دیدیم افتاده دنبالمون صدا میزنه نرین خونه وای اون بدو ما بدو فکر کن مدیر پیر و چاق. دوم رو رفتم دولتی اون مدیر هم میگفت از انتفاعی اومده باید به من پول بدین تا ثبت نامش کنم خیلی افت داشتم خانوادم دیگه ثبت نامم کردن دولتی ولی خداییش الان فکر میکنم اگه اون مدیر شاگردای اخراجی و معدل پایین رو بخاطر پول ثبت نام نمیکرد اینقد ما اسیب نمیدیدیم. یبارم بعد مدرسه رژ زدیم پر رنگ غلیظ قرمز وایسادیم ایستگاه اتوبوس کنار مدرسه وای ناظم همون موقع تو ایستگاه دیدمون دستمال داد پاک کنید فرداش به مدیر و کل معلما و همه گزارش داده بود آبرومون برده بود دیگه تو ایستگاه وای نسادیم پیاده میرفتیم پیاده که میرفتیم مدیر با پرایدش تعقیبمون میکرد ولمون نمیکردن والا.
بنظر من 75 درصد معلم و کلا فرهنگی ها،اول اینکه فرهنگی نیستن،وحشی هستن،دوما اخلاق ندارید چرا معلم شدید،نون حلال بردن با زدن و توهین به دانش اموز نون نیست،اجر می بری خونه
7
29
محمد|۲ ماه پیش
منم دهه هشتادیم یه معلم زبان داریم یه بار یه کی از بچه ها رو زد تا دو روز جای انگشتش بود رو صورتش بعد میگفت هیف که قانون زدن بر داشته شده😑 تازه فقد میگزاشت شاگرد خوباش از روی کتاب بخونن تا کسی با اشکال می خوند به جای اینکه اشکالش رو حل کنه بش بدو بیراه میگفت و هی تند تند با عجله درس میداد
امتحان📝 پیش نوبت دوم ازمون گرفت ساده بعد ماهم فکرکردیم نوبت دوم هم سادس هممون افتادیم البته من با نمره کم پاس شدم😅 حالا اسم کوچیکش چی باشه خوبه نظام 🤢اَه
4
12
Asal|۲ ماه پیش
😂😂😂😂😂😂😂😂😂🤌
0
1
Asal|۲ ماه پیش
منم دهه هشتاد ام امسال میرم هشتم ولی اصلا یادم نمیره که مدیر باهام چیکارا کرد با من ضد بود اصلا دوسم نداشت یه ۵ تا از بچه های کلاس هم از من خوششون نمیومد و های میرفتن و شایعه های بزرگی باهم درست میکردن و به مدیر میگفتن فکرش رو بکن خیلی بده ۵ نفر به یه نفر میرفتن به مدیر میگفتن عسل توف کرد و صورتم کثیف شد 🤦♀️💔 همه جمع میشدن و یارو ۴ نفر شاهد با خودش میآورد و من هم هیچ کسی رو نداشتم مدیر هم گوشم رو میکشید و بابام میومد مدرسه های به زنیکه همونمدیرمون میگفتم بهخدا من نکردم نمیدونم چرا من که یه قطره بچه بودم چه خاکی به سرش زده بودم هیچ وقت یادم نمیره کاراشو
خودش ۳ تا دختر داشت که اونا و کاشت ناخن و یه تیپی ولی این بیشرف به ما میگفت حجاب را رعایت کنید 😐🤦♀️💔🤌😠😡😤
اگه بیاد به دستم خفش میکنم اون موقع بچه بودم ولی الان دیگه پخته شدم و الان میبینم چه تیکه هایی واسم میگرفت بی همه چیز 😡😡😡🤌🤦♀️💔😤
1
5
سعید|۲ ماه پیش
خوب ۳۶ سالمه ابتدایی که بودم تو یکی از استان های تبریز که هریس نامی یه هم مدرسه ای داشتیم ب اسم ابوذر چن روز بعدش خبر پیچید ک ابوذر و چن نفر دیگه تو جاده بساط فوتبال را انداخته بودن تریلی ده چرخ اومده بود زیرش گرفته بود هیچ دیگه عمر ش بدنیا نبود تلخ ترین خاطره ام . انگار همی دیروز بود رو پاهاش نشسته بود تیکه داده بود ب دیوار مدرسه همیشه ام یه ی تبسم نافض خاصی ام داشت هیچ وقت اون لحظه رو فراموش می کنم
کلاس سوم بودم چندشم میشد به پاک کن دست میزدم اگه غلط می نوشتم خط میزدم دوباره می نوشتم معلمم بهم گفت باید پاکش کنی منم به پاک کن دست نمیزدم دستامو کشید و با خطکش فلزی خیلی تو دستم زد برف باریده بود هنوزم دردش یادمه و حسش می کنم بعدش من و برد تو حیاط در پناهگاه کثیف و تاریک باز کرد گفت میندازمت اونجا.تا چند وقت بعدش شب ادراری گرفته بودم.الان خودم معلمم و عاشق بچه هام
کلاس اول راهنمایی، مدیر مدرسه جانباز شیمیایی بود، ی روز تو هفته از پنجره کلاس ما ضبط میذاشت صداش بلند میکرد زیارت عاشورا با بلند گو پخش میکرد، اقا من ی بار پشت سرش شکلک دراوردم مثلا دارم گریه میکنم، زنکه روانی یهو برگشت دیدهمچین زد زیر گوشم، منم بچه پررو میخندیدم، خیر نبینی بهمنش
من کلاس چهارم که بودم یهو مربی ورزشمون اومد سرکلاس گفت مسابقان درون مدرسه است منم خندیدم گفتم من همه را دریبل کردم بازی خدایی عالی بود کلا ۸ نفر انتخاب میشدن من انتظار داشتم کاپیتان دوستم انتخاب کرد بعد رفتیم گفتم بعدی منم همه گفت منا نگفت بعد من یروز گریه کردم بعد فرداش لباس پوشیدم ورزشی ۲ تک ت۱ومنی بردم یهو دیدم ازون ۸ نفر مدافع نیومده بود دوسته صمیمی من بود به مربی ورزشمونم گفت منا انتخاب نکرده بعد دوستم منا گفت بیا بازی کن با ۶ میا بازی داشتیم تیممون عالی بود یک یک کردیم پاس گل دادم اونو اینداختن من اومدم بازی بعدیمون هم پنجمیا ۴ ۱ بردیم من یه پاس گل دادم دفاع اصلا هیکشی رد نشود اونم پنالتی شد بعد با اختلاف گل رفتیم بالا به عنوان تیم اول بعد با تیم چهارم بازی داشتیم ۱۲ یک بردیم بعد رفتیم نیمه نهایی یکی زد دروازبانشون دروازبان فکر کرد وقتی توپ میره بیرون ضربه دروازه گلش قبول خدایی قانونم درست بود ول کرد داور قبول کرد بعدم اونجا باختیم به تیم شیشم بعد رفتیم رده بندی اونجا ۱۵ بر یک مدعی قهرمانی بردیم
اقا کلاس سوم بودم کلاس ریاضی داشتم، دفتر ریاضیم جامودنه بود خونه رفتم دفتر مدیر دیدم یه نفر داره حرف میزنه رفتم بیش خانوم کلاس چهار رومم گفتم خانم میشه گوشیتون رو بهم بدید هیچی دیگه خانومم دید سر کلاس نبودم و امد دنبالم و دید که دارم با مامانم حرف میزنم من رو فرستاد بالا وبعدش هم خودش دو سه دقیقه بعد امد و جلوی دوستام سرم داد زد ومن هم گلوم رو بگز گرفته بود وقتی که کلاس ریاضی شروع شد من هم مژور شدوم که تپی دفتر مقشم بنویسم بعد که رفتم خونه مامان سرم داد زد که چرا با گوشی معلم کلاس سومت زنگ زدی ومن اون روز رو تا اخر امرم یادم نمریه وتازشم معلمم حتا اگر تکون میخوردی دعوات میکرد حالا خوشبه حاله اژن دوره زمونه معلما شون هیچ کار شون ندارن هر کاری بخوان میکنن
پیش دبستانی بودم.مدرسهی ما یه حیاط پشتی داشت.من و دوستم تو اون حیاط پشته گرم بازی بودیم به حدی که صدای زنگ را نشنیدیم و چون تو حیاط اصلی هم نبودیم متوجه نشده بودیم بقیه رفتند سر کلاس.بعد یه مدتی دیدیم زنگ تفریح طولانی شد.حدودای نیم ساعت از کلاس گذشته بود که رفتیم تو حیاط اصلی دیدیم کسی نیست.سریع رفتیم سر کلاس.معلممون گوش منا گرفت ولی دوستما کاریش نداشت.شاید چون باباش معلم همون مدرسه بود.یکی از خاطراتی که یادمون میمونه تبعیضهایی هست در حقمون میشه ولی من معلمما بخشیدم
کلاس سوم راهنمایی بودم ی معلم دینی قرآن داشتیم دختر بود خیلی محجبه ک حتی سرکلاس چادرشو در نمیاورد منو دوتا ازدوستام ک یکیش دختر خالم بود ی نقشه شوم کشیدیم رفتیم جوهرلیمو خریدیم ک برچسب داشتن نزدیک بیست تاخریدیم وبرچسب هاشو گذاشتیم روصندلی معلم و وقتی اومد سرکلاس نشت روصندلی حضور غیاب ک تموم شد رفت پای تخته ک واویلا تمام برچسب ها بهش چسبیده بودن وماهی خندیدیم باکلی عصبانیت و دهن لقی یکی از بچه ها م متوجه شد کار مابود و رفتیم دفترمدرسه و بجای گریه ک میخواستن اخراج کنن میخندیدیم و اخرش با پادرمیونی ناظم ازمون تعهد گرفتن
من نسل جدید ولی دارم یه روز رفته بودم مدرسه دوست به اجبار مجبورم کرد که اسلایمی که تازه بابامو رازی کرده بودم برام بگیره رو بیارم مدرسه بعد به اون دوست صمیمی. ام گفتم که رنگ بعد تو ببرس تو کلاس خودتون چون کلاسمون جدا بود بعد اون دوستم میتونستند اسلایم بیارن گفت باشه ولی زنگ بعدش دادش به خودم بعد که رفتیم تو کلاس معلم گفت اون چیه زیر میزت گفت هیچی به خدا بعد آنقدر قسم و آیه دادمش. تا بعد یکی از دانش آموزا لو ام داد. بعد هیچی خیلی گریه کردم
خدا ازت نگذره. خاک توسر اوضی وتو ای دانش آموز خدا یه روزی به سرت بیاره
یا مثلاً به روز مداد دوستم شکسته بود خواستم بهش کمک کنم گفتم الان اون تیکه ای رو که شکسته رو تراش کنم بعد که کردم گفت. که میخواستم چسبش بزنم بعد دیگه گریه کرد معلم گفت خدا لعنتت کنه با پدر مادری که تربیت نکردن بیا مدرسه. بعد من گفتم به پدر مادر خودت بگو چجور جرعت کردی به پدر مادرم همچین چیزی بگی ها بی شعور بعد یه چک زدم رو دست معلمه و از کلاس در رفتم و رفتم خونه آخه خونمو نزدیک بود.
سلام خاطره من با اونای دیگه خیلی فرق میکنه من تو مدرسه راهنمایی که بودم یک معلم با من لج کرده بود و منو همیشه بخاطر چیزهای الکی کتک میزد منم نامردی نکردم با پنج تا از دوستای مشتیم رفتیم تو پارکینگ مدرسه ماشینشو که ژیان بود و به گفته خیلیا چپ نمیشه چپش کردیم و چارچرخشو دادیم رو هوا تا بفهمه کتک زدن تاوان دارد خخخخ😜
روز های آخر مدرسه رفته بود زنگ تفریح ناظر تو حیاط به من گیر داد بعد داشت یکی دیگر و نشون میداد بچه ها گفتن منم رفتم اونجا گفتم سلام گفت جواب نداد بار دوم گفتم گفت ساکت میشی یا نه🤣🤣🤣🤣🤣اخر منو گرفت برد🤣🤣🤣
سال ۶۳ کلاس اول بودم ،مقنعه تازه اجباری شده بود.برا من هنوز نخریده بودن،من روسری سرم بود،مدیر مدرسه منو دید ،گفتم سلام،گفت سلام وزهر مار ،پس مقنعه ت کو؟ گفتم هنوز برام نخریدن ،بهم گفت دفعه دیگه بدون مقنعه نمی ای مدرسه ،خیلی رفتار بدی داشت.هیچ این خاطره بد از یادم نمیره ،امیدوارم هیچ وقت آرامش نداشته باشه.من فقط ۷ سالم بود.
نمی دونم چرا تومدرسه دخترونه که هیچ نامهرمی هم نیست دخترها باید روسر یا مقنعه سرکنند.یا حجاب داشته باشند
12
34
نیکا|۲ ماه پیش
بچه بودم کلاس اول زنگ تفریح بود مامانم برام جایزه خریده بود بعد تا وارد مدرسه شد منم رفتم دنبالش دوستمم پشت سرم اومد بعد مامانم تا مارو دید پا گذاشت به فرار چون ناظم داشت پشت سرمون می اومد🤣 از مدرسه تا خارج شدیم ناظم دستمونو گرفت بعد دوتا سیلی به هردومون زد😂😂😂دوستم کار بدی نکرده بود اون میخواست جلوی منو بگیره🤣🤣🤣🤣
کلاس اول بودم کتاب فارسیم دست دوستم بود برگه هاش تا کرده بود حالت گل معلممونم رو نظم خیلی حساس بود تا معلم اومد سمتومون کتابمو گذاش جلوی من معلمم کتابمو ک دید پرتش داد توی سطل اشغال منم گریه کردم😐😂وقتی معلم کتابو برداشت فک نمیکردم کتاب منه چون منم رو نظم کتابام خیلی حساس بودم😂
کلاس چهارم بودم همه ی پالتو ها رو زمین افتاده بود منم متوجه نشدم که یکیش زیر پامه چون کفشم لژش حالت نیم دایره بود عادت داشتم روی اون نیم دایره تکون تکون می خوردم و بازی می کروم خلاصه روی پالتو بازی بازی می کردم که یهو مدیر اومد خدایی مث سگ بود داد و بیداد که چرا پالتو رو آویزون نکردی و چرا داری لگدمال می کنی و... جیغ و داد منم خیلی لجبازم آویزون نکردم رفتم تو حیاط چون داشتم گریه می کردم *** مذهبی اومد ازم سوال کرد منم بهش قضیه رو توضیح دادم اونم متوجه شد که حق با منه و گفت شاید از چیز دیگه عصبانی بوده منم رفتم پیش خواهرم داشتم گریه می کردم یهو با دو سه تا ناظم اومد دست خواهرمو یه جوزی کشید که تا عصر دست درد داشت بعد به من گفت چرا رفتی به *** مذهبی گفتی جاتون خالی با اینکه گریه می کردم ولی یه دل سیر جرش دادم فرداشم بابامو بردم مدرسه کثافت می گفتم من اصلا به خوارش دست نزدم😒🤬😠 با کمترین قیمت و بهترین کیفیت golabbafy_man_v adastum
کلاس دوم بودم همه ی پله های مدرسه رو راه میرفتم آب هم میریختم😅، یه بچه ی کلاس شیشمی بهم گفت چرا روی پله ها آب میریزی یهو بیوفتیم چی؟ گفتم به تو چه 😅خانم نازم ها هم من رو دعوا کردن😓