
یاد ایام قدیم بخیر
وقتی از مدرسه میومدم با پای پیاده بوی قرمه مامان کل کوچرو گرفته بود همیشه هم از بقالی کنار ندرسه نوشمک میگرفتمو تا دمخونه میخوردم لباسام پر از خاک گل بود یه حموم داشتیم با کاشی های ریز قهوه ای اب گرم کنمونم تو اشپزخونه بود وقتی شیر اب گرم رو باز میکردم صدای شعلش لرز تو دلم میذاشت همیشه عصر ها خانومای همسایه تو خونمون جمع میشدن هرکی یه خوراکی میورد یکی هندونه یکی کیک خونگی ...
وای که چه زندگی ساده بود
۸ دیدگاه