
وقتی گریه کردم و هیچکس حال دل منو نفهمید مامانم میگفت چیشده؟!! فقط بلدی گریه کنی!! اما من فقط دلم بغل مامانمو میخواست....
چرا مامان و بابام همیشه از من انتظار داشتن نمره ۲۰ بگیرم و مدام استرس نمره داشتم؟ چرا بهم نگفتن۱۷ هم خوبه مهم اینه که از درس خوندن لذت ببری.
چرا بابا هیچوقت نگفت مامانت عشق منه یا مامان نگفت: من کنار پدرت خوشبختم چرا من فقط دعواهاشون رو یادم میاد؟
میدونستم بابام دستش تنگه منم کیک عروسکی سیندرلایی برای تولدم نمیخواستم با یه کیک کوچیک هم خوشحال میشدم وقتی میدیدم که مامان و بابام انقدر دوستم دارن.
چرا مامانم هیچوقت نذاشت با اون عروسک بالای کمد که خودش برام خریده بود بازی کنم؟ بهم میگفت خرابش میکنم بزرگتر که شدم دیگه هیچوقت دوست نداشتم با عروسک بازی کنم.
اجازه ندیم یک سری چیزهای کوچک باعث تشکیل حسرت های بزرگ در دل فرزندانمون بشه.
۱۰ دیدگاه