
جملات احمد شاملو درباره خدا
صبوحی
به پرواز شک کرده بودم
به هنگامیکه شانههایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پاکبازی معصومانه گرگ و میش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال میزد
به پرواز شک کرده بودم من
سحرگاهان
سحر شیریرنگی نام بزرگ
در تجلی بود
با مریمی که میشکفت گفتم: «شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوایی برآورد
خستگی باز زادن را
به خوابی سنگین
فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانِ نام بزرگ؛
و شک
بر شانههای خمیدهام
جای نشین سنگینی توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود
شعر کوتاه شاملو برای خدا
برای تو، برای چشمهایت
برای من، برای دردهایم
برای ما، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
جملات سنگین درباره خدا
چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقهی راهام کند.
با اذان ِ بیهنگام ِ پدر
به جهان آمدم
در دستان ِ ماماچهپلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.
هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.
شعر فوق العاده احساسی انتظار از شاملو
عاشقانه ترین اشعار در وصف لبخند یار از شاملو
جملات ناب و احساسی احمد شاملو برای وضعیت واتساپ و استوری