
داستان کوتاه آهوی لاغر برای کودکان
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود دشتی بود که حیوانات زیادی توش زندگی می کردن. از آهو گورخر گرفته تا شیر و پلنگ. قصه امشب در مورد دسته آهوهاست…
توی دسته آهوها همه جور آهویی بود چاق، لاغر، بلند و کوتاه که همه با خوشحالی کنار هم زندگی می کردند و از آنچه که بودند راضی بودند.
به جز آهوی لاغر و کوچک قصه ما که از اینکه اینقدر لاغره ناراحت بود به همین خاطر بقیه مسخره اش می کردند.
تا یکروز که مثل همیشه تنها بود صدای فریاد کمک شنید و به طرف صدا دوید و دید خرگوشی توی رودخانه در حال غرق شدن است.
خرگوش به آهو لاغر گفت برو لک لک ها را صدا بزن تا مرا نجات بدهند و آهو لاغر قصه ما با تمام توان دوید و لک لک ها راه خبر کرد و خرگوش را نجات داد.
لک لک ها به خرگوش گفتند اگر آهو لاغر با این سرعت نمی دوید ما نمی توانستیم ترا نجات بدیم. خرگوش هم برای تشکر از آهو لاغر جشنی گرفت و تمام حیوانات را دعوت کرد.
آهو لاغر دیگر بخاطر لاغریش ناراحت نبود و مسخره نمی شد، چون در عوض توانایی تند دویدن را داشت و از این بابت خوشحال بود.
قصه کودکانه کوتاه آهوی لاغر صوتی

دیدگاه ها