
اهالی روستایی از ملانصرالدین دعوت می کنند که در روستایشان سخنرانی کند. ملا پاسخ می دهد که اگر نفری پنج سکه به او بدهند ؛ برای سخنرانی خواهد آمد. اهالی روستا کنجکاو از اینکه ملا چه چیز با ارزشی می خواهد به آنها بگوید بهر زحمتی نفری پنج سکه فراهم کرده به دست وی می رسانند.
در روز موعود ملا در حالیکه سکه ها در جیبش صدا میکنند به بالای منبر می رود و سخنرانی بسیار زیبایی می کند . سپس از منبر پایین آمده رو به مردم آماده خروج میگوید : بیایید جلو و پولتان را پس بگیرید اهالی روستا هاج و واج از این حرف ملا ، لحظه ای گنگ و گیج می مانند و سپس می گویند : ملا این دیگر چه مرامیست ! این پس دادن چه معنی دارد؟
ملانصرالدین لبخندی می زند و می گوید : من به این سکه ها نیاز ی ندارم چون کارشان را کردند !! و دو نکته در این مسئله است. اول اینکه ، شما به دقت به حرفهایم گوش دادید .چون برایش بهایی پرداخت کرده بودید دوم اینکه من خیلی قشنگ صحبت کردم چون در جیبم پول بود !
در دنیای امروز : فقر آتشی است که خوبی ها را می سوزاند و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند و چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش...