دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ربيع الأول ۱۴۴۵ قمری و ۰۵ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
گزیده ای از شعرهای زیبای شاعر نامی افغانی محمد شریف سعیدی
2
زمان مطالعه: 5 دقیقه
محمدشریف سعیدی درسال 1349 در دهکده ی المیتوی جاغوری از توابع ولایت غزنی متولد شده و مکتب ابتدایه را تا صنف چهارم د رزادگاهش خواند و درسال 1366 به ایران مهاجر شد.

مجموعه اشعار ناب از شاعر افغانی محمد شریف سعیدی

مسافرت، غم یاران و ماه در چمدان...
غروبِ خسته و ابر سیاه در چمدان
به شانه می‌کشم انگار کوه بابا را
و تکه تکه رفیقان ماه در چمدان
مسافرت چه گناه بزرگ، دوریِ محض
بهشت مانده به‌جا، اشتباه در چمدان
چه خاطرات عجیبی که از سفر دارم
بنفش و آبی و سرخ و سیاه در چمدان
گذشته خاطره‌های بلند خندیدن
مچاله عکس پر از قاه قاه در چمدان
وطن ندارم و دار و ندار من این است
زمین و خانه و پشت و پناه در چمدان
همیشه پیرهن راه راه می‌پوشم
همیشه پیرهن راه راه در چمدان
به صبح فکر نکن روز رفته تاریک است
به خون نشسته غروب و پگاه در چمدان
چه لحظه‌های عظیمی که مرده پشت سرم
سفر گزیدم و بار گناه در چمدان
«به یاد یار و دیار آن‌چنان بگریم زار»*
که لاله سر کشد از خاک راه در چمدان

separator line

شعر بلند افغانی از محمد شریف سعیدی

چقدر خنده دار است ریاست فاسد ترین دولت دنیا!!!!

 ماهی از سر گنده می شود

دولت از وزیرانش

 چه کرم های چاق وچله یی که می لولند در برکه های از کثافات

 کوچه های کابل وزارت خانه های سیارند

 با انبوهی ا زکثافات که رفته است در قوتی های خالی کنسرو خارجی

 آدمی به عشق وابسته است

 همانقدر که هلمند به تریاک

 و وزیران به چوکی

 دست چپ تورپیکی در دست راست قربان 

...

 ماهی از سر گنده می شود

 و دولت از دادگاه 

قانون می گوید

 هیچ چشم بادامی

 ابروی پیوسته را نگاه نکند

 در این جنگل

پیوند دو درخت ممنوع است 

شاخه برای گل ومیوه نیست 

به کارخانه های تبرسازی فکر کن 

به سوراخ های سیاه که منتظر شاخه های سبزند 

...

 ماهی از سر می گندد

 و دولت از قانون های نا نوشته

 ای سرزمین قانون های نانوشته

 که نسل به نسل وخانه به خانه به ارث رسیده

 همراه با یک جلد قرآن که سه قرن است باز نشده است

 و داسی بزرگ که دست به دست می شود

 برای درودن انسان

 ای سرزمین پارادوکس های بی مانند!

با این همه جنایات نا بخشنودی در کابل

 ریس جمهور در برابر دوربین ها

 مردان انتحاری را می بخشد

 به سونامی زدگان تایلند کمک می فرستد

 به احمدی نژاد پیش از شمارش آرا پیام تبریک می فرستد

 اما هیچ وقت برای زنان وکودکان گرسنه درغارهای بامیان نان خشک نمی فرستد

 و هیچ وقت یک بوجی کهنه برای دفن استخوان های به خاک مانده بودا نمی فرستد

 مردم بامیان خیابان های شان را کاهگل می کنند

 در قندهار آسفالت های آمریکایی را با بمب های خانگی پاک می کنند

 دولت همیشه

 دالر را در واسکت انتحاری می ریزد

 و تریاک را در موتر های لاری 

...

 انجنیر های برگشته از غرب در فکر ساختن کولرهای بزرگ هستند

 کولرهای که برف های کوه بابا را به هلمند پف کند

 و ابرهای مزار را در قندوز بباراند

 کولرهای که دالر های گمرک های هرات وحیرتان را

 به کابل باد کند

 وکثافات را از کابل به هرات بیاورد 

... 

هیچ کس حق ندارد از پلچرخی بیرون شود

 تنها سران طالبان کلید ویژه دارند

 در قفل در زنگ می زند کلید بندی

 و بر لبان رییس جمهور خنده بی مانندی

 دوباره فصل بهار است

 و دسته گل های که آماده شده است برای استقبال طالبان

 طالبان فرزندان این وطن اند

 چه فرزندان نجیبی اند! 

...

 دولت جیب های کلان دارد

 لباس بلند وگشاد با هزار جیب

 ملنگی که پول هایش را زیر آستر کت هایش پنهان می کند

 بی آن که عقلش برسد برای خریدن بکسک پول

 دولت هر سال هنگام بررسی بودجه سالانه با کله کچل وکوچکش فکر می کند که

 با این پول ها چرا کثافت ها ی از حساب بیرون است

 دولت مردی است با کله ی کل وکوچک که هیچ فکری از آن خطور نمی کند.

 دولت وقتی کوچی ها را به بهسود می فرستد

 فراموش می کند به آنها بگوید

 که بر روی دیوار های سوخته خیمه بزنند

 تا آفتاب بر جنایت سیاه شان نتابد

...

به جهان جزتو مرا مایه ی خرسندی نیست

که دران غیرتوام صبحی و لبخندی نیست

...

شوکران ریخته غربت به دهانش سخنش

فارسی نیست،دری نیست،سمرقندی نیست

مادرت لهجه الوده ای تهران دارد

ازدری دردهنش واژه گک چندی نیست

دهن کوچک توگنج دری می شد حیف

که دگر گنج و تورا روزن پیوندی نیست

separator line

شعر غمگین افغانی از محمد شریف سعیدی

می کشد مشک پاره را بر دوش با دو چشم همیشه تر حلزون

می رود، رود اشک را بکشد با خودش دور، دورتر حلزون

سبد غم به پشت خود بسته در علفزار می رود خسته

زندگی چیست؟ قوز بالا قوز یک سبد درد بر کمر حلزون

پیشتر زانکه بر سر راهی کفش یک رهگذر له اش بکند

می پرد یک کلاغ از شاخه تا گریزد کلاغ پر حلزون

تا که پلکی به باغ رویا رفت بیل دهقان رسید و نیمش کرد

با دو نیم نمرده اش غلطان زیر یک گزنه شعله ور حلزون

زیر خورشید داغ گشت کباب، زیرباران به تازیانه عذاب

چه عذابی کشیده از دنیا با همین عمر مختصر حلزون

مثل انگشت پیرکی در آب پشت و رویش تمام چین وچروک

پیرتر می شود در اشک خودش روز صد سال پیرتر حلزون

هیج جا هم نمی رسد اما بام تا شام می رود از خویش

مثل من بین رفتن وماندن عمر را کرده است سر حلزون

زندگی رنج خانه بردوشی است با هزاران عذاب خاموشی است

خسته در راه می برد خوابش، خسته از غربت و سفر حلزون

separator line

حتماً بخوانید:
مجموعه ای ناب از اشعار افغانی کوتاه در مورد جنگ

مجموعه ای ناب از اشعار افغانی کوتاه در مورد جنگ

در این مجموعه اشعار افغانی غمگین ترین شعرهای افغانی را درباره جنگ افغانستان برایتان برگزیده ایم . با ما همراه باشید .



این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (2 رای)  


دیدگاه ها
اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !

hits