دلگرم
امروز: شنبه, ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ ذو القعدة ۱۴۴۶ قمری و ۱۷ مه ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه: کپلی در جنگل اسرارآمیز
زمان مطالعه: 2 دقیقه
کپلی، دختر کوچکی که بدون ترس در جنگل عجیب زندگی می کند و با حیوانات و درختان دوست است، شبی با گرگ ژنرال آشنا می شود.

داستان کوتاه کپلی در جنگل اسرارآمیز برای کودکان

    در سرزمینی بسیار دور، جنگلی سرسبز و زیبا، اما اسرارآمیز، به اسم جنگل عجیب وجود داشت. در انتهای جنگل عجیب، کلبه ای زیبا بود که کپلی ، در آن زندگی می کرد. با این که جنگل عجیب، خیلی وحشتناک بود، اما کپلی ، به راحتی، آن جا زندگی می کرد و هر شب، بدون ترس و دلهره، در جنگل قدم می زد و برای حیوانات کوچک غذا می برد. با درختان حرف می زد و برای قارچ ها و بوته های تمشک آواز می خواند.

قصه کوتاه

    یک شب که کپلی به جنگل رفته و گرم صحبت با درختان شده بود، از درون تاریکی، گرگ ژنرال بیرون آمد. کپلی ، تا به حال، او را ندیده بود، اما چون در این جنگل همه چیز عجیب بود، تعجب نکرد و با مهربانی، به او سلام کرد.گرگ ژنرال تعجب کرد و از او پرسید که چرا برایش عجیب نبود؛ چون حتی درختان هم با دیدن او، کنار رفتند و تعجب کردند.

همچنین بخوانید:
داستان بهترین کریسمس من – قصه صوتی کودکانه

داستان بهترین کریسمس من – قصه صوتی کودکانه

قصه ای دلنشین درباره تونی و آرزوی او برای دریافت هدیه کریسمس از بابا نوئل.

کپلی خندید و گفت: «چون همه چیز در این جنگل، مثل اسم خودش، عجیب است، نباید از چیزی تعجب کرد. من، هر شب، در این جنگل قدم می زنم. راستی، شام خوردی؟ من، امشب، خوراکی های زیاد و خوش مزه ای آورده ام.»آن شب، گرگ ژنرال و کپلی ، در کنار هم، شام خوش مزه ای را خوردند و جنگل عجیب، تا صبح، در سکوت، خوابید.تا به حال، به جنگل رفته ای؟ چه چیز عجیب و جدیدی، آن جا دیدی؟

separator line

 

۱ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

موسی | ۱ سال پیش
هووووم ...؟!!
0
0

hits