دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه کودکانه جنگجوهای شجاع: مادر وایکینگ و اژدهای طلایی
زمان مطالعه: 2 دقیقه
رویای کودکانه از مادری جنگجو که سوار بر اژدهای طلایی از فرزندش محافظت می کند.

داستان تصویری جنگجوهای شجاع برای کودکانه

بچه ام به من گفته که خواب من رو دیده که من یک مامان وایکینگ بودم …

قصه بچگانه

من سوار یک اژدهای طلایی بودم و یک تبر بزرگ رو توی دستم میگرفتم و یک لباس بلند میپوشیدم!

داستان تصویری

بالای آسمان چرخ میزدم و بر سرکسانی که ممکن بود بچه هام رو اذیت کنن، خشمم رو رها میکردم!

قصه کوتاه

خشمم رو روی سر کسانی میریختم که نمیذاشتن بچه من بتونه خودش باشه و آزاد باشه!

داستان کودک

بچه ام به من گفته که توی خوابش من مثل یک ملکه ی قدیمی حرف میزدم!

داستان کودک

ولی با بچه ام حرف هام نرم و آروم بودن!

قصه کودکانه جنگجوهای شجاع: مادر وایکینگ و اژدهای طلایی

و صدام هم برای بچه ی خودم پر از آرامش بوده!

قصه کودکانه

توی خواب اون، من موهای بلند داشتم و توی چشم های اون نگاه میکردم، درست مثل واقعیت! اما توی خواب اون چشم های من آتیش هم داشتن!

داستان بچگانه

بچه ام به من گفت که اون توی خواب میدونسته که مادر جنگجوش حتما به سمتش پرواز میکنه!

داستان بچگانه

و برای اون میجنگه…

قصه برای بچه ها

و از اون مراقبت میکنه!

داستان

بیشتر از هر کس دیگه ای!

قصه

عشق من به اون، روشنتر از اژدهای طلایی توی آسمون میدرخشیده!

داستان تصویری

من بهش گفتم که عشق من به اون مانند غروب آفتابه!

قصه کوتاه

همیشه میره بالاتر! هر روز بیشتر از دیروز زیباست!

داستان بچگانه

و ما با هم هر مشکلی رو حل میکردیم!

قصه تصویری کودک

وقتی که بچه ی جنگجوم کنار من بوده…

داستان کودک تصویری

اژدهای ما، ما رو به سمت نور و روشنایی میبرده!

داستان کوتاه

ما با هم به سمت رنگین کمون زیبا میرفتیم!

قصه کودک

و بعد بهش گفتم تا آخر عمرم عاشقشم!

قصه بچگانه کودک

separator line

همچنین بخوانید:
داستان دایناسور خجالتی: کاستل و ترس از ناشناخته ها

داستان دایناسور خجالتی: کاستل و ترس از ناشناخته ها

داستان آموزنده و جذاب دایناسوری که با کمک دوستانش بر ترس هایش غلبه کرد.

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits