دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه کودکانه: من می خواهم اول باشم!
زمان مطالعه: 5 دقیقه
پرنده آبی، سگ و گربه در یک ماجراجویی دوستانه یاد می گیرند که اول بودن همیشه مهم نیست.

داستان من می خوام اول باشم! برای کودکان

 پرنده آبی و سگ و گربه دوستهای صمیمی هم بودند که توی یک پارک بزرگ زندگی می کردند و بیشتر وقتشون رو در کنار هم می گذروندند. یک روز صبح که مشغول آب بازی بودند پرنده آبی گفت: ” همیشه توی هر کاری گربه نفر اوله و من نفر آخر! چرا؟؟ من می خوام اول باشم!” سگ گفت:” چرا می خوای اول باشی؟” پرنده آبی گفت:” برای اینکه من دوست دارم نفر اول و جلوتر از بقیه باشم ! من خسته شدم که همیشه آخر باشم !”  سگ و گربه نگاهی به هم کردند و گفتند:” باشه .. تو اول باش ، ما دنبال تو میایم”

پرنده با خوشحالی گفت:”هوورا! من اولم ! حالا دنبالم بیایید”  سگ  و گربه قبول کردند و دنبال پرنده آبی راه افتادند. گربه  گفت:” حالا کجا داریم میریم؟” پرنده آبی گفت:” این سورپرایزه .. صبر کنید تا متوجه بشید !”

اونها همین طور به راهشون ادامه دادند، پرنده آبی جلو میرفت و سگ و گربه هم به دنبالش .. یه کم بعد سگ پرسید:” میشه بالاخره بگی کجا داریم میریم؟ ” پرنده آبی گفت:” می خوایم از یک جایی بالا بریم !” گربه  گفت:” از کوه؟” پرنده آبی گفت:” نه از درخت!” سگ گفت:” ولی من توی بالا رفتن از درخت خیلی خوب نیستم !”

گربه گفت:” حالا از کدوم درخت قراره بالا بریم؟” پرنده آبی نگاهی به درختهای اطرفش کرد و گفت:” این که خیلی بلنده ، این هم خیلی کوتاهه، آهان این درخت عالیه ! از این درخت بالا میریم ..” پرنده شروع به پر زدن کرد و با غرور گفت:” خب دنبالم بیایید! میریم بالای درخت!” گربه تنه درخت رو گرفت و دنبال پرنده راه افتاد ..

سگ که توی بالا رفتن از درخت مهارت چندانی نداشت به زحمت تنه درخت رو گرفت و سعی کرد خودش رو بالا بکشه .. پرنده با صدای بلند داد زد :” یالا ، بجنب سگ .. تو می تونی، خودت رو بکش بالا !”

بالاخره به هر زحمتی که بود سگ و گربه و پرنده آبی به بالای درخت رسیدند. پرنده با خوشحالی نگاهی به اطراف کرد و گفت:” خب رسیدیم ، حالا می تونید به مناظر اطراف نگاه کنید و لذت ببرید!”

قصه بچگانه

سگ که تا حالا از چنین ارتفاعی بالا نرفته بود با ترس و لرز گربه رو محکم بغل کرده بود و گفت:” من اصلا از اینجا لذت نمی برم ، من میترسم ! وای خدای من حالا چجوری بریم پایین؟!!!” گربه با ناامیدی گفت:” فکر کنم اینجا گیر افتادیم ! مجبوریم روی این درخت بمونیم !”

سگ که حسابی ترسیده بود شروع به داد و فریاد کرد و گفت:” کمک ، کمک ! پرنده آبی تو راهنمای گروه بودی و ما دنبال تو اومدیم، تو ما رو آوردی بالا حالا هم باید ما رو ببری پایین!”

همچنین بخوانید:
داستان کودکانه: ساحل هیجان انگیز موش ها

داستان کودکانه: ساحل هیجان انگیز موش ها

آلبرت و آنی، دو موش کوچولو، با خلاقیت و همکاری دوستانشان یک ساحل هیجان انگیز در حیاط خانه ساختند.

 

پرنده آبی که حسابی جا خورده بود به گربه گفت:” تو که خیلی راحت از درخت بالا اومدی! تو دم بلندی داری و میتونی جلو بری و به سگ کمک کنی که از درخت بیاد پایین!” گربه گفت:” باشه ، من به سگ کمک می کنم ..” بعد رو کرد به سگ و گفت:” تو دم منو مثل طناب بگیر و آروم دنبالم بیا !” سگ محکم دم گربه رو گرفت و آروم آروم به طرف پایین اومدند.. گربه گفت:” آروم ، آروم.. فقط حواست به جلوت باشه و پشت سرت رو نگاه نکن !”

بالاخره بعد از چند دقیقه سگ و گربه به پایین درخت رسیدند. گربه با خوشحالی گفت:” هوووراا، بالاخره رسیدیم!” سگ گفت:” ازت ممنونم گربه ، تو کمکم کردی که بیام پایین، راستی پرنده آبی کجاست؟”

پرنده آبی از پشت سر داد زد:” من اینجام، من اول بودم! من زودتر از همه پایین اومدم !” گربه اخمهاش رو توی هم کرد و گفت:” نخیر ، من اول بودم” پرنده و گربه شروع کردن به بحث سر اینکه کی اول بوده ! سگ با صدای بلند گفت:” بس کنید! اصلا چه فرقی می کنه کی اول بوده ! مهم اینه که همه مون سالم به پایین درخت رسیدیم ! ”

گربه گفت:” بله درسته ، من کمک کردم که بتونیم به سلامت بیایم پایین!” پرنده آبی ساکت شد و به فکر فرو رفت ..سگ و گربه درست می گفتند . اون حالا متوجه شده بود که اول بودن چندان مهم نیست، مهم اینه که اگر مشکلی پیش اومد بتونند اون رو حل کنند و به همدیگه کمک کنند.. سگ گفت:” حالا بهتره که بریم خونه ، امروز خیلی خسته شدیم ..” پرنده آبی لبخند زد و گفت:” من اول میرم دنبالم بیایید، قول میدم دیگه توی دردسر نندازمتون!” سگ و گربه خندیدند و دنبال پرنده آبی راه افتادند..

separator line

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits