دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۲۴ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه تصویری کودکانه: مامان منو دوست داری؟
زمان مطالعه: 4 دقیقه
داستان دلنشین لیزا و مادرش در قطب شمال که نشان دهنده عشق بی قید و شرط مادر است.

داستان مامان منو دوست داری؟ برای کودکان

لیزا دختر کوچولویی بود که همراه مادرش توی قطب شمال زندگی می کرد. درست وسط برف ها و خونه های یخی.. لیزا هر روز صبح که از خواب بیدار میشد یه عالمه توی برف ها بازی می کرد، بعد به مامانش توی غذا درست کردن و کارهای خونه کمک می کرد. لیزا و مامانش هر روز کلی با هم بازی می کردند و خوش می گذروندند..

یک روز صبح که لیزا از خواب بیدار شده بود و مامان مثل هر روز داشت موهاش رو می بافید لیزا گفت:” مامان ، تو منو دوست داری؟” مامان لبخند مهربونی زد و گفت:” معلومه که دوست دارم عزیزم..”

قصه آموزنده

لیزا با لبخند شیطنت آمیزی پرسید:” چقدر؟”

داستان آموزنده

مامان یه کم فکر کرد و گفت:” خیلی زیاد! بیشتر از کلاغی که گنج تازه ای توی برفها پیدا کرده و خیلی دوستش داره، بیشتر از سگ قطبی ای که دم گرم و نرمش رو دوست داره ، یا نهنگی که فواره های آبش رو دوست داره ..”

قصه کودک آموزنده

قصه کودک تصویری

چشمهای لیزا با شنیدن این حرفها از برقی زد و دوباره گفت:” تا کی دوستم داری؟” مامان با لبخند گفت:” تا هر زمانی که صبحها خورشید توی آسمون طلوع کنه و شبها ماه توی آسمون پیدا بشه .. تا هر زمانی که ستاره ها توی آسمون چشمک بزنند و بدرخشند..”

قصه کودکانه کوتاه

لیزا یه کم فکر کرد بعد در حالیکه می خندید با من من گفت:” خب اگه کار اشتباهی کنم چی؟ مثلا اگر سبد تخم مرغ ها دستم باشه .. بعد آروم و بادقت راه برم و حواسم جمع باشه ولی یکدفعه بیفتم و همه تخم مرغ ها بشکنه چی؟ بازم دوستم داری؟”

داستان کودکانه

مامان با آرامش گفت:” احتمالا یه کم ناراحت میشم ولی معلومه بازم دوستت دارم ..” لیزا یه کم فکر کرد بعد در حالیکه با شیطنت می خندیدگفت:” اگه توی پالتوی پوستت یه ماهی سالمون بندازم، توی چکمه ها و دستکشت هم موش قطبی بگذارم چی؟ بازم دوستم داری؟”

قصه کودکانه

مامان اخمهاش رو توی هم کرد و گفت:” احتمالا عصبانی میشم.. ولی بازم دوستت دارم..”

داستان بچگانه

لیزا سریع گفت:” اگه آب بریزم روی شمعدون و دیگه نشه روشنش کنیم چی؟”

قصه بچگانه

مامان گفت:” اون موقع حتما عصبانی می شم .. ولی قطعا بازم دوستت دارم ..”

قصه تصویری

لیزا دوباره گفت:” اگه شب بی خبر برم پیش گرگ ها و باهاشون آواز بخونم و شب توی غار گرگ ها بخوابم چی؟” مامان با نگاه غمگینی گفت:” اون موقع حتما خیلی نگران و غمگین می شم .. ولی هنور هم دوستت دارم..”

داستان تصویری

لیزا ساکت شد. بعد کمی فکر کرد و دوباره با هیجان گفت:” اگه یکدفعه تبدیل بشم به یک گاومیش چی ؟ یا مثلا یک گراز دریایی ؟ بازم منو دوست داری؟”

داستان کوتاه

قصه کوتاه

مامان با خنده گفت:” احتمالا خیلی تعجب می کنم ، شاید هم یه کم بترسم .. ”  لیزا حرف مامان رو قطع کرد و گفت:” اصلا اگه تبدیل بشم به یک خرس قطبی وحشی چی؟ که دندونهای تیزی داره و دنبالت کرده.. بازم منو دوست داری؟”

داستان کودک

مامان یه کم فکر کرد و  با لبخند مهربونی گفت:” اون موقع حتما شوکه میشم و خیلی هم می ترسم! ولی هنوز هم میدونم که توی اون خرس گنده ترسناک، دخترک منه .. پس هنوزم دوستت دارم ..”

قصه کودک

لیزا که انگار جواب سوالهاش رو گرفته بود با ذوق و شوق پرید بغل مامان و اونو محکم بغل کرد..

داستان

مامان با مهربونی لیزا رو در آغوش گرفت و اونو نوازش کرد و گفت:” عزیزم من تو رو همیشه و تحت هر شرایطی و هر اتفاقی که بیفته دوست دارم .. چون که تو همیشه و تا اخر دختر عزیز منی ..”

قصه

 

separator line

همچنین بخوانید:
داستان تصویری کوتاه: بهار داره میاد

داستان تصویری کوتاه: بهار داره میاد

قصه کودکانه ای درباره زیبایی های فصل بهار و تغییراتی که با آمدن آن در طبیعت رخ می دهد.

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits