دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه کودکانه: مینا و شترش که هرگز از هم جدا نمی شدند
زمان مطالعه: 5 دقیقه
قصه ای بامزه از دختری که عاشق شتر بود و حاضر نبود حتی برای یک لحظه از شترش پیاده شود!

داستان از شتر پیاده شو! برای کودکانه

امروز می خوام براتون یه قصه بامزه از دختری که عاشق شترها بود تعریف کنم.. روزی روزگاری توی یک کشور گرم و خشک که یک عالمه شتر داشت دختر کوچولویی به دنیا اومد به اسم مینا.. وقتی مینا به دنیا اومد پدربزرگش یک عروسک شتر نرم و پشمالو که یکی از نمادهای کشورشون بود روبه مینا هدیه داد.

مینا انقدر عروسک شترش رو دوست داشت که حتی یک شب هم بدون اون خوابش نمی برد. مینا عاشق شتر بود و وقتی بزرگتر شد پدر و مادرش براش یک شتر چوبی خریدند که مینا روی اون سوار میشد و با ذوق و شوق می خندید و شترسواری می کرد.. مینا عاشق شتر چوبیش بود و لحظه ای اون رو رها نمی کرد.

وقتی که مینا کمی بزرگتر شد و وارد مدرسه شد، یک روز پدر و مادرش که می دونستند اون عاشق شتره براش یک بچه شتر خریدند.

مینا که با دیدن شتر واقعی خیلی شگفت زده شده بود با هیجان و خوشحالی فریاد کشید و سوار شتر شد و گفت:” دیگه امکان نداره از شترم پیاده بشم!” و شاید باورتون نشه ولی اون واقعا از شترش پیاده نشد! اون سر میز شام با شترش می اومد، توی حمام شترش با شترش می رفت .

حتی موقع خواب هم از روی شترش پیاده نمیشد! مامان و بابا با نگرانی مینا رو نگاه می کردند و می گفتند:” مینا حداقل موقع خواب از شترت پیاده شو و راحت روی تختت بخواب!”

اما مینا گوشش به این حرفها بدهکار نبود. اون از بچگی هم بیش از اندازه عاشق شتر بود و شتر پشمالو و شتر چوبیش رو هم خیلی دوست داشت و ازشون جدا نمی شد ..حالا که دیگه صاحب یک شتر واقعی شده بود امکان نداشت لحظه ای رهاش کنه!

شاید باور کردنی نباشد ولی مینا شترش رو حتی به مدرسه هم میبرد! راننده سرویس ،خانم معلم و همکلاسی هاش هم هر چقدر می گفتند :” مینا از شترت پیاده شو!” مینا می گفت :” نه، من و شترم از هم جدا نمیشیم.. اون که مزاحمتی برای کسی نداره!”

بله بچه ها جونم مینای قصه ما و شترش همه جا و همه وقت با هم بودند.. وقتی برای گردش به پارک می رفتند همه با تعجب و شگفت زده به مینا و شترش نگاه می کردند و داد می زدند:” از اون شتر پیاده شو!”

اما مینا اعتنایی نمی کرد و همچنان سوار شترش بود. مینا شترش رو همه جا می برد. کتابخونه، استخر، حتی سینما هم با شترش می رفت..

قصه کودکانه

 

کم کم مردم شهر از اینکه مینا و شترش وارد همه جا می شدند خسته شدند و ورود شتر رو به همه جای شهر ممنوع کردند!

مینا از این که میدید دیگه نمیتونه همراه شترش به مدرسه و سینما و استخر بره ناراحت و غمگین شد.. اما شاید باور نکنید اون هنوز هم حاضر نبود از شترش پیاده بشه و محکم به گردنش آویزون شده بود!

مامان و بابای مینا حالا دیگه حسابی نگرانش شده بودند و با خودشون فکر کردند شاید اتفاقی افتاده که مینا نمی تونه از شترش پیاده بشه.. برای همین تصمیم گرفتند اون رو به دکتر ببرند شاید کمکی کنه ..

دکتر با دقت مینا رو معاینه کرد و گفت :” مینا کاملا سالمه و حالش خوبه..” بعد نگاهی به شتر کرد و اون رو هم معاینه کرد بعد ابروهاش رو در هم کشید و گفت:” برخلاف مینا این شتر بیچاره اصلا حالش خوب نیست! اون خیلی خسته و  ضعیف شده ..”

مینا که عاشق شترش بود سرش رو پایین انداخت و در حالیکه خجالت می کشید با صدای آروم گفت:” فکر کنم تقصیر منه ! چون من همش سوارش بودم..”

بعد درکمال ناباوری بعد از چند روز بالاخره از شترش پیاده شد و گفت:” فکر کنم بهتره شتر رو به اصطبل ببریم و اونجا نگه داریم ..”

مامان و بابا لبخند زدند و از اینکه مینا بالاخره راضی شده بود که از شتر پیاده بشه خوشحال شدند. بعد هم به همراه مینا به اصطبلی که مخصوص شترها بود رفتند و شتر رو به اونجا تحویل دادند. مینا با شترش خداحافظی کرد و گفت:” خیلی زود دوباره بهت سر میزنم دوست خوبم..”

مدتی بعد مینا صاحب یک برادرکوچولو شد. اون خیلی بامزه بود و مینا خیلی دوستش داشت. یک روز که برادر کوچولوش نمی خوابید مینا تصمیم گرفت شتر پشمالو بچگیش رو که خیلی دوستش داشت به برادرش بده.. برادر کوچولو با دیدن شتر پشمالو خیلی ذوق کرد و با خوشحالی شتر رو بغل کرد و خیلی زود خوابش برد..

مینا با هیجان مامان و بابا رو صدا کرد تا بهشون نشون بده که چطوری نی نی کوچولو رو خوابونده ! وقتی مامان و بابا شتر پشمالو رو کنار نی نی کوچولو دیدند آهی کشیدند و با من من گفتند:” اوووه ازت ممنونیم مینا.. ”

بعد در حالیکه می خندیدند گفتند :” مثل اینکه حالا نوبت برادرته که عاشق شترها بشه.. پس ظاهرا ماجرای شتر هنوز هم تو خونه ی ما ادامه داره ..” و همگی با هم خندیدند..

separator line

همچنین بخوانید:
داستان کودکانه گربه اخمو و دوستی ناگهانی

داستان کودکانه گربه اخمو و دوستی ناگهانی

گربه ای تنها و اخمو با نجات یک بچه گربه، معنای واقعی دوستی را کشف می کند.

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits