زیباترین اشعار کوتاه مولانا درباره انسان و انسان دوستی
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. در این مطلب از مجله دلگرم به اشعار کوتاه مولانا در وصف انسان می پردازیم .
شعر کوتاه مولانا در مورد انسان
ای برادر تو همان اندیشهای
مابقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو گلشنی
و آر بود خاری، تو هیمهی گلخنی
گر گلابی بر سر و جیبت زنند
و آر تو چون بولی برونت افکنند
انسان در شعر کوتاه مولوی
آدم خاکی ز حقّ آموخت علم
تا به هفت آسمان افروخت علم
نام و ناموس ملک را در شکست
کوری آن کس که در حقّ در شکست
شعر کوتاه مولانا در وصف انسان
ای نسخه اسرار الهی که تویی
و ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب آن چه خواهی که تویی
شعر کوتاه مولوی درباره انسان
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
شعر کوتاه مولانا برای انسان
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این، شود پس از این
وار کند میل آن شود به از آن
شعر کوتاه مولانا در باب انسان برای بیو
بیشهای آمد وجود آدمی
بر حذر شو زا ین وجود ارزان دمی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشک
شعر کوتاه مولوی درباره انسان
بطّ و طاووس است و زاغ است و خروس
این مثال چار خُلق اندر نفوس
بطّ حرص است و خروس آن شهوت ست
جاه چون طاووس و زاغ امنیت ست
بطّ حرص آمد که نوکش در زمین
درتر و در خشک میجوید دف ین
یک زمان نبود معطّل آن گلو
نشنود از حکم جز امر «کلوا»
شعر کوتاه مولوی در مورد انسان
آن گشادیشان کز آدم رو نمود
در گشاد آسمانهاشان نبود
در فراخی عرصهی آن پاک جان
تنگ آمد عرصهی هفت آسمان
گفت پیغمبر که: حقّ فرموده است
من نگنجم در خُم بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طلب
شعر کوتاه در وصف انسان از مولانا
چشم آدم چون به نور پاک دید
جان و سرّ نامها گشتش پدید
چون ملک انوار حقّ در وی بیافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
این چنین آدم که نامش میبرم
گر ستایم تا قیامت قاصرم
شعر کوتاه مولوی در باب انسان
زآن که این تن شد مقام چار خو
نامشان شد چار مرغ فتنه جو
خلق را گر زندگی خواهی ابد
سر ببر زا ین چار مرغ شوم بد
بازشان زنده کن از نوعی دگر
که نباشد بعد از آن زایشان ضرر
چار مرغ معنویّ راهزن
کردهاند اندر دل خلقان وطن
سر ببر این چار مرغ زنده را
سرمدی کن خلق نا پاینده را
اشعار کوتاه مولانا دریاره انسان
گفت و الله عالم السّر الخ فی
کآفرید از خاک آدم را صفی
در سه گز قالب که دادش وانمود
هر چه در الواح و در ارواح بود
تا ابد هرچه بود از پیش پیش
درس کرد از علّم الا سماء خویش
تا ملک بی خود شد از تدریس او
قدس دیگر یافت از تقدیس او
شعر کوتاه سنگین برای انسان از مولانا
سیرتی کآن در وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
ز آن که حشر حاسدان روز گزند
بی گمان بر صورت گرگان کنند
حشر پر حرصِ خسِ مردار خوار
صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گند اندام نهان
خمر خواران را بود گند دهان
گند مخفی کآن بدلها میرسید
گشت اندر حشر محسوس و پدید
شعر کوتاه مولوی در مورد انسان شناسی
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
شهر کوتاه انسان از مولانا
هر که راه ست از هوسها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
چون محمّد پاک شد ز این نار و دود
هرکجا رو کرد وجه الله بود
هر که را باشد ز سینه فتح باب
او زهر شهری ببیند آفتاب
شعر کوتاه مولانا در وصف انسان
بوالبشر کو علّم الا سماء به گست
صد هزاران علمش اندر هر رگ ست
اسم هر چیزی چنان کآن چیز هست
تا به پایان جان او را داد دست
شعر کوتاه در باب انسان از مولوی
گفت اَدخُل فی عِبادی تل تقی
جَنَةُ مِن رؤیتی یا متَّقی
عرش با آن نور با پهنای خویش
چون بدید آن را برفت از جای خویش
خود بزرگی عرش باشد بس مدید
لیک صورت کیست چون معنی رسید
شعر کوتاه مولانا درباره خلقت
پس به صورت عالم اصغر تویی
پس به معنی عالم اکبر تویی
ظاهراً آن شاخ اصل میوه است
باطناٌ بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل وامّید ثمر
کی نشاندی باغبان بیخ شجر
پس به معنی آن شجر از میوه زاد
گر به صورت از شجر بو دش ولاد
۱ دیدگاه