
شعر کوتاه برای بیو غمگین
گلچینی از بهترین اشعار کوتاه غمگین از شاعران بزرگ نامی چون حافظ , برای بیو ، کپشن برایتان تهیه و گردآوری کرده ایم. با ما در مجله دلگرم همراه باشید .
اشک در چشمان من طوفان غم دارد به دل
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
کسی چه میداند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه ترین حس دنیاست
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
حالا مدام از پی نشانی تو
فنجان های قهوه را دوره میکنم
مدام این چشمهای بی قرار را
با بغض و بهانه های باران آشنا میکنم
مدام این دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتی میدهم
باید این ساده بداند
دیگر به خانه خواب و خاطره باز نخواهی گشت
لطفا این شعر را
آهسته بخوانید
رویِ سطرِ آخرِ گریههاش
خواب رفته است شاعر
“رضا کاظمی”
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست
خوارزم بعد از حمله چنگیز خان حتّی
اندازه من بعدِ دیدار تو ویران نیست
“اصغر عظیمی مهر”
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
“افشین یداللهی”
شعر کوتاه برای بیو غمگین جدید
مانند غریقی که پر از وحشت آب است
میگردم و دستم پی یک تکه طناب است
دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری
این عاقبت تیره یک عاشق ناب است
“محسن نظری”
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست
“فاضل نظری”
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود… آه… به اصرار خودت
دل نکن از من، گناه دارم
وفاداری را من به تو یاد دادم
نرو که خاطرات زیادی هست
که با تو در این کوچه ها دارم
می چرخم در شهر
شبی که دیده نشوم
اشک ها جاری اند
و زندگی جاری
تو اما کجایی ؟
حسی که من دارم را
تو هم داری ؟
و این است تمام آنچه از تو باقی مانده
گرد و خاکی روی تمام وسایل
یک دفترچه خاطرات کهنه
و زنی که از سقف آویزان مانده
هزار سال که ندارمت
عجب عمری می کند این دل
بی تو
در واپسین
لحظات تکراری
با هزار سال تنهایی
بگو از کدام جاده گذشته ای
که هرجا نگاه می کنم
ردی از پاییز بر آن مانده
بگو رد قدم هایت کجا رفتند
حالا که جا پای جایشان می گذارم؟
غم تو در دل من
مثل هر صبح جوانه می زد
به شب نرسیده این دل
در غم تو
در جای خالی تو
همه چیز را پس می زد
تــو هم تلخ بودی
تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد
تو را مثل قانون…
کسی رعایت نمی کند؛
چرا غمگینی دلم ؟
تو را برای شکستن سرشته اند …!

دیدگاه ها