.webp)
زیباترین اشعار پند آموز از شاعران نامی و مشهور ایرانی
با ما در این مجموعه اشعار از مجله دلگرم همراه باشید و از خواندن اشعار پندآموز با موضوعات: شعر پند آموز از مولانا - شعر پند آموز مرگ - اشعار پند آموز صائب تبریزی - شعر پند آموز حافظ - شعر پند آموز از سعدی - شعر کوتاه پند آموز از مولانا - دوبیتی های پند آموز - اشعار پندآموز فردوسی ... لذت ببرید .
شعر پند آموز کوتاه
ظالم آخر میفتد از آه مظلومان به بند
ریسمان گرگ را دیدم ز پشم گوسفند
شعر پند آموز بلند از فردوسی
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرنده هوش و رای و خرد
مر وی را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
ترا از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهاند
اولین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن رابه بازی مدار
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین
نگه کن سرانجام خودرا ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
شعر پند آموز برای استوری
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
شعر پند آموز زیبا
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین
شعر کوتاه پندآموز پرمعنی
با نظر تنگان نشستن عمر ضایع کردن است
میشود کوتاه عمره رشته تا با سوزن است
شعر پند آموز برای پروفایل
ز چشم خویشتن آموختن آئین هم دردی
که هر عضوی به درد آید بجایش دیده می گرید
شعر پند آموز خفن
از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
شعر پند آموز سنگین
ناله ی مظلوم در آهن سرایت می کند
زین سبب در خانه ی زنجیر دائم شیون است
شعر پند آموز عاشقانه
میان سوخته و خام فرق بسیار است
سرشک تاک کجا ؟ گریه ی کباب کجا ؟
شعر پند آموز حماسی
دولت سنگدلان را نبود استقرار
سیل از کوه به تعجیل روان می گردد
شعر پند آموز برای واتساپ
بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی سخن هــای دانندگــان بشنوی
مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست کز آن آتشت بهره جز دود نیست
شعر پند آموز از فردوسی
ازآن پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنج
شما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فراز
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ؛ گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به عذر نگهبان درمان شوی
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
مجوی از دل عامیان راستی
که از جست و جو آیدت کاستی
وزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخور
نه خسروپرست و نه یزدانپرست
اگر پای گیری سر آید به دست
بترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
سخن هیچ مگشای با رازدار
که وی را بود نیز انباز و یار
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده و تازهروی
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را
هرانکس که عذر کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه
همه ی داده ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار
چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس
به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگ
وگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلش اندرون کاستی
ازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آبروی
چو بخشنده باشی گرامی شوی
ز دانایی و داد نامی شوی
تو پند پدر همچنین یاددار
به نیکی گرای و بدی باد دار
همی خواهم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
که باشد ز هر بد نگهدارتان
همه ی نیک نامی بود یارتان
ز یزدان و از ما بر آن کس سلام
که تارش خرد باشد و داد پود
نیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد من
بیا تا همه ی دست نیکی بریم
جهان جهان رابه بد نسپرسم
