شعر عاشقانه افغانی برای عشقم
تا نقش روی و مویت بر لوح جان بر آرم
از آفتاب و باران رنگین کمان بر آرم
تا باد را بهاران از باغ بگذراند
ذکر تو را به رنگی از گلستان بر آرم
تا دست ارغوان را لطف شکوفه بخشم
آیینه از رخ تو بر آستان بر آرم
با دست های عاشق با چشم های عاشق
چتر گل و بریشم زین خاکدان بر آرم
از بهر مقدم تو هر شام بر سر ره
مهتاب را به رنگی دامن کشان بر آرم
شعر عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی
شعر کوتاه عاشقانه افغانی برای عشقم
کـــى باشـــــد و کـــى که باز آیم سویت
چون ســــرمه کشم به دیده خاک کویت
تو چون گل خندان شوى از شادى و من
پــــــــروانه صفت کنــــم دمـــــادم بویــت
شعر عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی
شعر عاشقانه افغانی خاص برای عشقم
خانه تاریک ، دل باغ و بیابان تاریک
بی تو هر کوچه این شهرک ویران تاریک
آسمان خسته و خورشید ز پا افتاده
ماه آواره به دلگیریِ زندان تاریک
چه دیاری است دیاری که نباشی تو در آن
دامن آلوده ی تکفیر و گریبان تاریک
بی تو دل معبد طوفان زده را می ماند
آستان ریخته، در سوخته، ایوان تاریک
باده تاریک و گلو گیر، سرنامه سیاه
و غم دوزخی یار دو چندان تاری
شعر عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی
شعر رمانتیک عاشقانه افغانی برای عشقم
گاه دشت نقره، گه دریای زر می بینمت
ای وجود یار، سرتا پا هنر می بینمت
موج موج از پیرهن تابیده می آیی به چشم
نازنین! امروز دریای گهر می بینمت
رگم با دینت هنگامه جوشی میکند
خاصه هنگامی که با رخسار تر می بینمت
دیده بودم جلوه های رویت اما همسفر
آیت قرآن به دامان قمر می بینمت
هرچه می بینم تو را در خواب در بیداری ام
برگ گل در کاروان های شکر می بینمت
شعر عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی
شعر عاشقانه افغانی بلند برای عشقم
هر شب هوای کوچه ی دلدار می کنم
دل را تسلی از در و دیوار می کنم
از بس که با خیال وی آغشته می شوم
هر ذره را خیال سپیدار می کنم
با جفت کفتر ته ی پر چال بام شان
از دور دور قصه ی بسیار می کنم
آنجا برای دفع گمان بد کسان
تمثیل نقش مردم هشیاری
نذرانه ی مراد همه سیم و زر بود
من نان گرم نذر رخ یار می کنم
در ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار می کنم
از جنس دل ز سینه دکانی گشوده ام
سرتا به پای عشقم وبازار می کنم
شعر عبدالقهار عاصی ، شاعر افغانستانی
شعر عاشقانه افغانی زیبا برای عشقم
نه ترک یار نه ترک وطن کند دل من
نه کار مردم و نی کار من کند دل من
شبانه روی به کشمیر راه بسپارد
سحر ز کابل خونین چمن کند دل من
نسیم و سوسه های سفر چو در زندش
زغصه باغچه بیت الحزن کند دل من
چو سر به ناله و زاریی گریه گاه کشد
فرشته را به غمش هم سخن کند دل من
چو مطربان بریشم نفس غزل خوانند
نشید نام و رانارون کند دل من
شعر عبدالقهار عاصی، شاعر افغانستانی
۱ دیدگاه