شعر در مورد جنگ افغانستان
ما زنده ایم هنوز
اما لباس هایمان مرده
ما برای جنگیدن
هنوز حرف داریم
آنقدر که هیچ شاعری
حاضر به صلح نیست…
شعر افغانی در وصف جنگ
ما از ابتدا
کاپیتالیست بودیم
این را
فشنگ های با سخاوتی
که از میله ی کلاشینکوف بیرون می آید
ثابت می کند
روز ها پیکا به جیب هستیم
همین که دل تنگ می شویم
آتشش می زنیم
که خاکسترش را
در سینه هامان انبار کرده ایم
که دودش را
ما هنوز می جنگیم
با وجدان از کار افتاده ی خویش
شب ها در خواب
آنقدر اشتیاق می کشیم
که صبح ها
جنازه ی مان را
به دفتر کار می بریم
شعر غمگین درباره جنگ افغانستان
پر از باروت های خیسیم
پر از خمپاره های کار نکرده
در خمیازه های مان
در ما
خون رقیقی ست
رقیق تر از تمام سرخ ها
ما از ابتدا
سوسیالیست زاده شده بودیم
گلوله ای که به سینه ی مان می خورد
این را ثابت می کند
شعر در مورد جنگ افغانستان
دوباره نقشۀ جغرافیاست
سفرۀ نانت
که بوی گندمی
از سمت روستاست بیاید
و کودکان تو با مشک تشنه
چشم به راهند
خدا کند که علمداری
از فرات بیاید
شعر افغانی کوتاه برای جنگ
به ماه زل زدهای
ماه کابلت به محاق است
مگر به خواب تو
با شاخۀ نبات بیاید
دلت گواهی بد میدهد
صدا بزن امشب
خبر دهید که آن پیر
از هرات بیاید
شعر احساسی در مورد جنگ افغانستان
من افغانم همین هویت من
همین تاریخ و اینست شوکت من
منم گمگشتۀ تاریخ انسان
منم پیمانۀ مدهوش دوران
همینم من همین آوارۀ دهر
غذایم ناله و در کوزه ام زهر
من آتش زاده ام آتش شعارم
سرود خستۀ شب مینگارم
شعر غمگین افغانی درباره جنگ افغانستان
خستۀ روزگار ناآرام، من همانم که جان نمیخواهد
کشتنم انتخاب سختی نیست، زدنم امتحان نمیخواهد
لبی از خون حنجرم تر کن تا کمی تازهتر شود نفست
بعد بنشین و قصه کن با من، گرچه این آسمان نمیخواهد
قصه کن از تحمل وطنم، از لب بیتمایل وطنم
آخرین شاخۀ گل وطنم وطنی که جوان نمیخواهد
وطن من کجای دنیایی؟! همه با شعر متحد شدهاند!
واقعاً بعد از این چه باید کرد؟! در دهاتی که خان نمیخواهد
دوبیتی افغانی در وصف جنگ
خطه ام افغان ستانست، خاک ان از من سراسر
ما همه افغان و افغان سر بر سر با هم برابر
رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند
فصل هایت بی نظیر و مردمانت با کمالند
دیدگاه ها