دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه: ابر کوچولو و مامانش
زمان مطالعه: 2 دقیقه
قصه کوتاه و آموزنده درباره ابر کوچولو و مامانش که با کمک باد به باران تبدیل می شوند و رنگین کمان زیبایی می سازند.

قصه کوتاه مخصوص کودک ابر کوچولو و مامانش

به نام خدای مهربون ... ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوات شده؟

ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل می دهد و میزند به ابرهای دیگر. مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟

چشم های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل های کوچولو را آب بدهد. با قطره های توی رودخانه همبازی شود. ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.

مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف همدیگر هُل می دهد تا رعد و برق شود. رعد و برق هم که بشود شما باران می شوید.

داستان بچگانه

ابر کوچولو گفت: چه خوب! در همین وقت سر و کله باد پیدا شد. با دیدن ابر کوچولو و مامانش گفت: آماده اید باران شوید؟ ابر کوچولو و مامانش فریاد زدند: بله!

باد آن دو تا را با دست های قوی اش گرفت و هُل داد طرف ابرهای دیگر. ابرها که به همدیگر خوردند، از شادی و هیجان فریاد زدند.

همه جا یک لحظه روشن شد. ابر کوچولو به مامانش گفت: چه قدر رعد و برق قشنگ است! مامان ابر گفت: آره عزیزم! الان دیگر باران می شویم.

ابر کوچولو و مامانش باران شدند و بر روی زمین و گل ها باریدند و یک رنگین کمان بسیار زیبا به وجود آوردند.

separator line

 

همچنین بخوانید:
قصه دختر خنده رو و موش زبل: دوستی شاد و پروانه ها

قصه دختر خنده رو و موش زبل: دوستی شاد و پروانه ها

داستان دوستی دختری بی مو و موشی بامزه که با خنده هایشان پروانه ها را به سوی خود می کشند.
مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits