دکلمه در مورد نیکوکاری
چه شد ز حال یکدگر
یکدفعه بی خبر شدیم
چرا بی تفاوتیم ؟!
آنهمه همدلی کجاست؟!
چه شد به بیراهه رسید؟!
لق لقه زبانمان ،مهر و مهربانی است
آخرین پنجشنبه سال ...
جشن نیکوکاری است
باز هم بی تفاوتیم !
عاطفه در درون ما ، دچار انجماد شد
انگارعشق و عاطفه ، لازمه حیات نیست
سرزدن زحال هم ؟ علامت سئوال چیست
کم دیده و شنیده ایم...
به سان افسانه شده !
شاید میانئ قصه هاست
بس است بی تفاوتی
اینک زمان همدلیست
لبخند برلبانمان چه سرد و بیروح شده
جان بدهید به خنده ها
جویای حال هم شوید
برس بداد عاطفه ...
منجمد است ، درون ماست
بیا زحال یکدگر،امروز باخبرشویم
شاید فردا بی خبر شویم؟!...
چرا بی تفاوتیم....
شاعر زهره سادات کریمی
دکلمه در مورد احسان و نیکوکاری
سلام ای آسمان بی ستاره
دل مسکین ز غم شد پاره پاره
ندارد لقمه نانی در کف خویش
خجالت می کشد از طعنه و نیش
بخواند زیر لب آواز تلخی
بگوید با من از یک راز تلخی
زمانی در محل بودم اعتبارم
چه سود؟ اکنون پر و بالی ندارم
یکی با مکر و حیله راضی ام کرد
سپردم مال خود را دست نامرد
همه سرمایه ام را برد یک شب
که من هر شب از آن غم می کنم تب
ببین از فقر خود آواره هستم
به زیر بار غمهایم شکستم
گرانی خم نموده پیکرم را
چگونه من کنم بالا سرم را
دگر رویم نباشد پیش فرزند
بگویم صبر کن تا ماه اسفند
که شاید روز احسان دست یاری
بگیرد دست ما را بهر یاری
ز بس نسیه گرفتم نان و خرما
مرا بیچاره می خوانند هر جا
شدم خوار از نگاه مردم شهر
مرا این زندگانی گشته چون زهر
نمانده طاقتی، صبری، توانی
عجب جایی شده دنیای فانی
یکی ساعت به دستش قیمت جان
یکی چون من اسیر لقمه ای نان
شب و روزم ندارد فرق بسیار
دلم زار و دلم زار و دلم زار
خیابان ها شلوغ و دست خالی
همه چیز است اما نیست مالی
اگر مردم بگیرند دست در دست
برای هر کسی سهم خرید است
توانگر دست مسکین را بگیرد
نباشد کودکی از غم بمیرد!
جهان را می توان آباد کردن
دل پیر و جوان دلشاد کردن
از احسان تو لبخندی بروید
غبار غم ز روی گل بشوید
بیایید ای هواداران باران
که جشن روز احسان است یاران
گمانم کودکی در انتظار است
به لبخند شما امیدوار است
شاعر عبدالعظیم دیندارلو اینالو
دکلمه ادبی در مورد نیکوکاری
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را بر آمد مراد
خبیثی که بر کس ترحّم نکرد
ببخشود بر وی دل نیک مرد
عجب ناید از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کرم با بدان
در اقبال نیکان بدان می زیند
اگر چه بدان اهل نیکی نیند
شعر در باب نیکوکاری از فردوسی
نباشد همی نیک و بد، پایدار
همان بِه که نیکی بُوَد یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بِخرَدی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندر خورَت
چو نیکی نمایدت، کیهان خدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
و گر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
دکلمه کوتاه برای جشن نیکوکاری
در هیاهوی بهار
که شکوفا شود از باغ هزاران گل عشق
نغمه شور زند بلبل عشق
و نسیم نوروز
بزند با صد شوق
شانه بر کاکل عشق
خاطر خسته تو را می خواند
دل بشکسته تو را می خواند :
جشن نیکوکاری است
جلوه همیاری است
دکلمه های خاطره انگیز و احساسی درباره قدیما
جدیدترین و خاص ترین دکلمه در مورد دروغ
زیباترین و آرامش بخش ترین دکلمه در مورد دریا
خاص ترین و سنگین ترین دکلمه در مورد نارفیق
دیدگاه ها