دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ رجب ۱۴۴۶ قمری و ۱۵ ژانویه ۲۰۲۵ میلادی
داستان گربه ی اخمو برای کودکان
12
زمان مطالعه: 4 دقیقه
خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می کند.

قصه بچگانه گربه ی اخمو

روزی روزگاری توی یک خیابون شلوغ وسط یک شهر بزگ، یک گربه ی خاکستری اخمو بود که به تنهایی زندگی میکرد. گربه خاکستری تنها غذا می خورد، تنها می خوابید، و کل روز رو به تنهایی می گذروند. اون بین سطل های آشغال می نشست و با اخم دور و برش رو نگاه می کرد.

شب که می شد همه گربه ها مشغول بازی و شلوغ کاری می شدند. خاکستری هم دوست داشت که به اونها ملحق بشه و همراهشون بازی کنه ولی نمی دونست چطوری!

گربه های دیگه هم به خاکستری پیشنهاد بازی نمی دادند چون فکر می کردند که اون یک گربه اخمو و بداخلاقه! ولی در واقع اون یک گربه تنها بود، یک گرب ه ی خیلی تنها ..

یک شب اتفاقی افتاد که همه چیز رو تغییر داد. طوفان و رعد و برق شدیدی سر گرفت و باران تندی شروع به باریدن کرد. باد همه چیز رو از جاش بلند کرد و به هم ریخت. خاکستری خیس شلاب شده بود و از سرما مثل بید می لرزید.

اون هر چقدر دنبال یک سقف و سرپناه گشت تا از طوفان در امان بمونه چیزی پیدا نکرد. حالا اون اخموتر و عصبانی تر هم شده بود..

همونطور که خاکستری خیس و اخمو زیر بارون ایستاده بود صدای میو میوی ضعیفی رو شنید. وقتی به پایین نگاه کرد یکدفعه چشمش به یک بچه گربه ی نارنجی کوچولو افتاد که لای پاهای خاکستری قایم شده بود. بچه گربه خیس بود و از سرما می لرزید و میو و میو می کرد.

خاکستری حسابی جا خورده بود و نمی دونست سر و کله این بچه گربه از کجا پیدا شده! تا حالا همچین اتفاقی نیفتاده بود و هیچ گربه ای به خاکستری نزدیک نشده بود. خاکستری واقعا نمیدونست باید چیکار کنه ..

چند دقیقه بعد بارون بند اومد و همه جا دوباره آروم شد. بچه گربه که فکر می کرد یک دوست جدید پیدا کرده به آرومی میو میو کرد. ولی خاکستری با اخم نگاهی بهش کرد و شروع به راه رفتن کرد.

بچه گربه دنبال خاکستری راه افتاد. اون دمش رو تکون میداد و با دمش دماغ خاکستری رو ناز می کرد. خودش رو به خاکستری می مالوند و میخواست باهاش بازی کنه.. بچه گربه با این کارها تلاش می کرد توجه خاکستری رو به خودش جلب کنه و باهاش دوست بشه ولی خاکستری هنوز هم اخمو و ناراحت به نظر می رسید ..

قصه بچگانه

خاکستری که می خواست از دست بچه گربه راحت بشه با یک پرش روی نرده های چوبی پرید و آروم آروم روی اونها راه رفت. اما بچه گربه هم همین کار رو کرد و دنبال خاکستری راه افتاد.

خاکستری که کلافه شده بود تصمیم گرفت بپره بالای درخت. اون با خودش گفت فکر نکنم بچه گربه بتونه بیاد بالای درخت!

اما خاکستری باز هم صدای میو میو شنید. با اخم و ناراحتی اطرافش رو نگاه کرد و دوباره چشمش به بچه گربه افتاد. بچه گربه خودش رو به بالای درخت رسونده بود.

اون روی یک شاخه نازک ایستاده بود و به سختی سعی می کرد تعادلش رو حفظ کنه! اما همون موقع بچه گربه یک دفعه سر خورد و از بالای درخت افتاد پایین..

خاکستری تا این صحنه رو دید مثل برق پرید و بچه گربه رو بین زمین و هوا گرفت. بچه گربه که حسابی ترسیده بود با چشمهای وحشت زده به خاکستری نگاه می کرد.

خاکستری بچه گربه رو به دهنش گرفته بود و با یک جست روی زمین پرید. وقتی به زمین رسیدند خاکستری به آرومی شروع به لیسیدن بچه گربه کرد تا مطمئن بشه که حالش خوبه و آرومه ..

بچه گربه حالا آروم شده بود . خاکستری نجاتش داده بود و اون خیلی خوشحال بود. بچه گربه که حالا حسابی گرسنه بود شروع به میو میو کرد.

خاکستری جستی زد و از اونجا دور شد. بعد خیلی زود با یک ماهی تازه و گنده برگشت. بعد دوتایی شروع به خوردن ماهی کردند و انقدر خوردند و خوردند که شکمشون باد کرد! بچه گربه که حالا خوابش گرفته بود خمیازه ای کشید و خودش رو توی بغل خاکستری جا داد..

حالا هر دوی اونها از اینکه یک دوست تازه پیدا کرده بودند خیلی خوشحال بودند. خاکستری هم از اون به بعد دیگه هیچ وقت تنها و اخمو نبود ..

separator line

حتماً بخوانید:
قصه بچگانه دوستی شب تاب و گرگ

قصه بچگانه دوستی شب تاب و گرگ

مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در…


این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.1 از 5 (12 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits