دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه کوتاه کودکانه: بزغاله ی بازیگوش
زمان مطالعه: 3 دقیقه
داستان آموزنده ای درباره یک بزغاله کوچولو که با بازیگوشی خود را در خطر می اندازد و درس مهمی می آموزد.

داستان بزغاله ی بازیگوش برای کودکان

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یه چوپان بود که یه عالمه گوسفند و بزغاله و یه سگ نگهبان داشت . چوپان هر روز گوسفندها و بزغاله ها رو به دشت می برد تا علف بخورن و چاق بشن .

بین بزغاله ها، بزغاله ی سفید و کوچولویی بود که خیلی بازیگوش بود و به حرف چوپان و مامان  و باباش  گوش نمی داد و هر وقت به دشت می رفتند، بزغاله کوچولو ، بازیگوشی می کرد و از گله  جدا می شد تا اونجایی که یه بار هم نزدیک بود ، گم بشه .

یه روز که چوپان ، گله رو مثل هرروز به دشت برد ، بزغاله کوچولو ، یهو چشمش به یه گل زیبا  افتاد. بزغاله کوچولو با خوشحالی به سمت گل زیبا رفت و هر چقدر مامان و بابا  صداش زدن “بع بع . . بزغاله کوچولو! برگرد … بع بع …” گوش نداد و به سمت گل زیبا رفت .

بزغاله کوچولو نزدیک گل زیبا شد که یهو زیر پاش خالی شد و توی یه چاه بزرگ افتاد . همه جا تاریک شد . بزغاله کوچولو گریه کرد و با صدای بلند صدا زد ” مع مع … مامان! بابا ! کجایید؟ اینجا چقدر تاریکه … مع مع …. “صدای بزغاله کوچولو توی چاه بزرگ و تاریک پیچید . یهو صدای پا شنید . بزغاله کوچولو ، گوشهاشو تیز کرد تا بهتر بشنوه . صدای پا نزدیکتر شد . یهو یه تور بزرگ روی سر بزغاله کوچولو افتاد و بزغاله کوچولو رو با خودش بالا برد .قصه بچگانه

بزغاله کوچولو از اینکه با تور بزرگ داشت بالا می رفت و روشنایی رو می دید ، خوشحال بود اما وقتی از چاه بزرگ و تاریک بیرون اومد و توی دست یه مرد بدجنس رفت، دیگه خوشحال نبود.  مرد بدجنس با خنده ی بلند  گفت ” هه هه …خوب گیرت آوردم بزغاله ی شیطون .. الان میرم آتیش درست می کنم و تو رو کباب می کنم و می خورم . گوشتت خیلی خوشمزه ست “در همین موقع چوپان همراه سگ نگهبان گله به مرد بدجنس و بزغاله کوچولو نزدیک شدند. 

همچنین بخوانید:
قصه کودکانه کوتاه کلاغ سفید

قصه کودکانه کوتاه کلاغ سفید

داستان جذاب و آموزنده کلاغ سفید که از ترس رنگ پرهایش سفید شد و ماجرای پیدا شدنش توسط خانواده اش.

مرد بدجنس با دیدن چوپان و سگ نگهبان گله، بزغاله کوچولو رو روی زمین گذاشت و فرار کرد. چوپان ، بزغاله کوچولو رو توی دستش گرفت و نازش کرد . از اون روز به بعد بزغاله کوچولو ، به حرف چوپان و مامان و باباش گوش کرد و از گله جدا نشد چون اگه از گله جدا می شد ، ممکن بود دوباره توی چاه بزرگ و تاریک بیفته و مرد بدجنس دوباره پیداش بشه .

separator line

دانلود قصه صوتی بزغاله ی بازیگوش


 

separator line

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits