دلگرم
امروز: جمعه, ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۵ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه بنیامین و دنیای رنگارنگ بازی ها
زمان مطالعه: 5 دقیقه
بنیامین با ورود به مدرسه جدید، ثابت می کند که بازی ها جنسیت ندارند و هر کودکی می تواند هر بازی ای که دوست دارد را انجام دهد.

قصه بچگانه چه بازی ای دوست داری ؟

بنیامین و خانواده اش تازه به محله جدید اومده بودند. همه چیز برای بنیامین جدید و هیجان انگیز بود. اون کارهای زیادی داشت که باید انجام میداد. اون باید جعبه های وسایلش رو باز می کرد و اتاق جدیدش رو مرتب می کرد، سری به حیاط خونه جدید می زد و همه جاهای شگفت انگیز رو کشف می کرد. اما از همه بیشتر بنییامین برای شروع مدرسه و پیدا کردن دوستهای جدید هیجان زده بود.

فردای اون روز بنیامین برای اولین بار به مدرسه جدید رفت. زنگ تفریح بود و هر کدوم از بچه ها مشغول بازی خودشون بودند. چند تا از پسرها روی زمین مشغول ماشین بازی و مسابقه دادن با ماشین هاشون بودند. بنیامین متوجه شد که چرخ های ماشین یکی از پسرها بیرون زده و پسرک هر چقدر تلاش می کرد نمی تونست چرخها رو جا بندازه ..

بنیامین به آرومی گفت:” می خوای کمکت کنم ؟”  پسرک نگاهی به بنیامین کرد و گفت:” این چرخها خیلی سفته ، مگه تو زورت میرسه ؟” بنیامین چرخ ها رو برداشت و با یه کم فشار سر جای خودش گذاشت. بعد ماشین رو به پسرک داد. پسرک با خوشحالی گفت:” اووه ازت ممنونم ..”

بعد بنیامین پیش بقیه بچه ها رفت. یکی از دخترها با عروسکش مشغول بازی بود. عروسک صدای گریه می داد و دختر کوچولو سعی می کرد اون رو آروم کنه .. بنیامین نزدیک شد و گفت :” من هم می تونم عروسکت رو بغل کنم؟”

دختر گفت:” بله البته ..” بعد بنیامین با دقت عروسک رو بغل کرد و پستونک کوچیکش رو توی دهنش گذاشت و اون رو به آرومی تکون داد. دختر با تعجب گفت:” تا حالا ندیده بودم پسرها هم به عروسک بازی علاقه داشته باشند..” بنیامین لبخند زد و گفت:” ولی من همیشه از عروسک ها خوشم میومده همونطور که از ماشین ها خوشم میاد..”

بعد بنیامین به سراغ یکی دیگه از بچه ها رفت که مشغول بازی با آدمک ها و سربازهای جنگجوی کوچولو بود. بنیامین با هیجان گفت:” منم می تونم باهات بازی کنم؟” پسر کوچولو گفت:” بله می تونی .. فقط پسرها می تونند با این سربازهای جنگی بازی کنند..” بنیامین دو تا از آدمک ها رو برداشت و با همدیگه مشغول مبارزه و بازی شدند.

قصه کوتاه

بعد بنیامین به سراغ بقیه بچه ها رفت. اون دلش می خواست همه بازی هار و امتحان بکنه ! اون به همراه بچه ها طناب زد ، آشپزی کرد، پازل حل کرد و براشون جوک گفت و همه با هم خندیدند.

بچه ها از اومدن بنیامین به کلاسشون خیلی خوشحال بودند. اون توی همه بازیها شرکت می کرد و هر بازی ای رو خیلی خوب انجام می داد و به همه خوش می گذشت.. وقتی مدرسه تموم شد مامان بنیامین زودتر از بقیه مامان ها به مدرسه اومد. بنیامین با بچه ها خداحافظی کرد و به خونه شون رفت.

همچنین بخوانید:
قصه کودکانه: هر چیزی ممکنه

قصه کودکانه: هر چیزی ممکنه

گوسفندی که رویای پرواز داشت و با کمک گرگ یک ماشین پرنده ساخت تا به آرزویش برسد.

 

یکی از بچه ها گفت:” اووه حیف شد، بنیامین خیلی خوب بازی می کرد. دوست دارم زودتر فردا بشه تا باز هم باهاش بازی کنم ..” یکی از دخترها گفت:” درسته، اون خیلی خوب عروسک بازی می کرد..” یکی دیگه از بچه ها گفت:” همینطور آشپزی ! فکر کنم بنیامین در آینده آشپز ماهری بشه !” یکی از پسرها با تعجب گفت:” نخیر ، بنیامین پسره فکر نکنم اون آشپز بشه !  اون خیلی خوب ماشین منو درست کرد، حتما در آینده مکانیک ماهری میشه..” یکی دیگه از دخترها گفت:” اصلا می تونیم فردا از خود بنیامین بپرسیم..”

روز بعد وقتی بنیامین به مدرسه اومد. بچه ها دورش جمع شدند و گفتند:” بنیامین تو با اینکه پسری چطوری به آشپزی و عروسک بازی هم علاقه داری؟ اصلا تو دوست داری در آینده چی کاره بشی؟”

بنیامین خندید و گفت:” بله درسته من پسرم .. ولی من هر بازی ای که دوست داشته باشم رو می کنم و هر کاری که علاقه داشته باشم رو انجام میدم ، من اصلا از آشپزی یا بازی با عروسک خجالت نمی کشم!همونطور که ماشین بازی رو دوست دارم وسایل آشپزخونه و آشپزی رو هم خیلی دوست دارم .. من فکر می کنم مهم اینه که هر بازی ای که بهش علاقه داریم رو بکنیم… اوووم راستش هنوز فکر نکردم در آینده چی کاره میشم، فعلا دوست دارم همه کارها و بازی ها رو تجربه کنم  ”

یکی از دخترها گفت:” تو درست می گی! من هم همیشه دوست داشتم با سربازهای جنگی و ماشین ها بازی کنم .. ولی فکر می کردم این بازی ها پسرونه است و  فقط پسرها می تونند باهاشون بازی کنند..”

بنیامین گفت:” نه اصلا اینطوری نیست .. تو می تونی هر بازی ای که دوست داشته باشی رو امتحان کنی ! ما نباید به خاطر چیزهایی که بهشون علاقه داریم خجالت بکشیم ..” بعد به سراغ مداد رنگی ها رفت و گفت:”  من امروز می خوام نقاشی بکشم”

بچه ها که با حرفهای بنیامین موافق بودند خندیدند و کنار هم مشغول بازی شدند. اونها حالا می تونستند راحت و آزاد هر بازی ای که دوست داشتند رو بکنند و در کنار هم لذت ببرند.

separator line

مسابقه ایرانی باش

۱ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

مهسا | ۱ سال پیش
داستان خوبی ‌بود بخونید ♥️
1
2

hits