دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۲۴ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه: من نمیرم آرایشگاه
زمان مطالعه: 5 دقیقه
لیونی شیر کوچولو با ترس از آرایشگاه مواجه می شود، اما در نهایت همراه با پدرش به آرایشگاه می رود و هر دو با موهای مرتب به خانه بازمی گردند.

قصه بچگانه من نمیرم آرایشگاه

یک روز صبح لیونی که یک شیر کوچولو بود به همراه بابا شیره مشغول صبحانه خوردن بودند. بابا شیره نگاهی به لیونی کرد و گفت:” پسرم .. وقتشه که به آرایشگاه بریم تا موهات رو کوتاه کنه ” لیونی در حالیکه غذاش رو می جوید گفت:” نه بابا .. من آرایشگاه نمیام”

بعد از صبحانه بابا شیره کنار لیونی نشست و گفت:” ولی تو نیاز به آرایشگاه داری لیونی! نگران نباش اصلا درد نداره ، آقای آرایشگر کارش رو خوب بلده و مراقب هست که قیچی به گوش هات نخوره !” اما لیونی که داشت کتاب می خوند گفت:” نه من نگران قیچی نیستم ! من فقط دلم نمی خواد که به آرایشگاه بیام..”

توی حمام وقتی بابا شیره موهای لیونی رو می شست دوباره گفت:” اوووه لیونی درک می کنم که تو دلت نمی خواد به آرایشگاه بیای، ولی چیزی برای ترسیدن وجود نداره .. شاید از تیغ ارایشگری می ترسی درسته؟” لیونی اخمهاش رو توی هم کرد و گفت:” نه بابا ، من یه شیرم از هیچی نمی ترسمممم!”

بابا شیره در حالیکه موهای لیونی رو شانه می کرد گفت:” اوووه فکر کنم فهمیدم! تو نگرانی نکنه همه موهات رو کوتاه کنه و مثل بزها کچل بشی درسته؟ ولی اصلا اینطوری نیست فقط قراره کمی موهات رو مرتب کنی لیونی!” لیونی با ناراحتی گفت:” نه نمی دونم در مورد چی حرف میزنید.. من فکر می کنم اصلا نیازی به آرایشگاه ندارم ! من همینطوری خوبم بابا!”

بابا شیر که حالا دیگه کلافه شده بود با لحن جدی گفت: ” ولی ما امروز میریم آرایشگاه .. یالهای تو ژولیده و درهم برهم شده و به سختی شانه میشه..” اما شیر کوچولو با ناراحتی غرش بلندی کرد و گفت:” نهههه! من نمیااااام…” بابا شیر که حالا دیگه کلافه و عصبانی شده بود غرش بلندتری کرد و گفت:” ما میرییییم آرایشگاه!”

بالاخره لیونی که راه دیگه ای نداشت قبول کرد و با ناراحتی دنبال بابا شیر راه افتاد. توی راه بچه شیر با صدای آروم گفت:” اما من می خواستم موهام مثل موهای شما بلند بشه ..”

قصه بچگانه

بابا شیر که انتظار شنیدن این حرف رو نداشت ایستاد و با لحن مهربونی گفت:” راست می گی؟ اما من فکر میکردم که تو از آرایشگاه می ترسی.. آخه من وقتی همسن تو بودم از آرایشگاه رفتن بدم میومد چون از قیچی و تیغ و باد سشوار می ترسیدم و دوستشون نداشتم …”

بعد بابا شیر لیونی رو بغل کرد و محکم بوسش کرد و با خنده گفت:” درسته که قیافه ی من جذابه .. اگر تو هم یه کم موهات رو مرتب کنی مثل من جذاب میشی..” لیونی در حالیکه صورتش رو کنار می کشید گفت:” اوه بابا فکر کنم شما هم باید یال هات رو مرتب کنی چون خیلی بلند و تیغ تیغی شدند .. !!”

بابا شیر از شنیدن این حرف تعجب کرد بعد ایستاد و تو شیشه ی مغازه نگاهی به صورت خودش کرد و گفت: ” من؟ فکر نکنم نیاز به آرایشگاه داشته باشم ..” لیونی شانه هاش رو بالا انداخت و با شیطنت گفت:” چرا بابا شما هم نیاز به آرایشگاه داری! نکنه هنوز هم میترسید؟”

بابا شیر گفت:” من؟ نه اصلا.. من تا حالا بیشتر از هزار بار به آرایشگاه رفتم ..” لیونی گفت:” پس مشکلی نیست.. پس دوتایی با هم به آرایشگاه میریم .. حتی مامان هم از اینکه شما موهات رو کوتاه کنی خوشحال میشه ..” بابا شیر خودش رو توی آینه نگاه کرد و گفت:” جدی می گی؟”

لیونی گفت:” بله بابا .. موها و یالهای شما خیلی خیلی بلنده .. مگه یادتون نیست که مامان همیشه بهتون میگه که خرده های نون رو از توی ریش هاتون پاک کنین! پس اگر ریش هاتون رو کوتاه کنید فکر کنم مامان هم خوشحال میشه ..”

باباشیر ساکت بود و با دقت به حرفهای لیونی گوش میداد. بعد من من کنان گفت:” اووووم  اما آخه من فکر می کنم موهای کوتاه به من نمیاد..” لیونی گفت:” منم موافقم .. پس بهتره هر دومون بیخیال آرایشگاه بشیم ..” لیونی می خواست برگرده که بابا شیر گفت:” نه نه وایسا لیونی برنگرد، باشه قبوله منم میام آرایشگاه .. البته خیلی کوتاه نمی کنم هااا فقط مرتب می کنم ..” لیونی چیزی نگفت و بالاخره هر دو با هم وارد آرایشگاه شدند. لیونی گفت:” چون شما تا حالا هزار بار آرایشگاه اومدید پس اول شما برید بنشینید..” آقای آرایشگر پیشبند رو به بابا شیر بست و مشغول کوتاه کردن موهای بابا شیر شد.. لیونی با لبخند به پدرش نگاه می کرد..

یه کم بعد لیونی و بابا شیر هر دو مرتب و آراسته با موهای کوتاه از آرایشگاه بیرون اومدند.. بابا شیر با مهربونی گفت:” اوووه تو عالی شدی لیونی!” لیونی با خنده گفت:” شما هم همینطور بابا .. دیدید که اصلا جای نگرانی نداشت..” بابا با صدای بلند خندید و لیونی رو نوازش کرد و بعد هر دو با هم به طرف خونه راه افتادند..

separator line

همچنین بخوانید:
قصه کودکانه کفشهای رنگین کمانی تینا و ارزش متفاوت بودن

قصه کودکانه کفشهای رنگین کمانی تینا و ارزش متفاوت بودن

تینا، دختری که با انتخاب کفشهای رنگین کمانی خود، تفاوت را جشن گرفت و به دیگران نشان داد که منحصر به فرد بودن از درون میآید.

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits