دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۳۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه فکرهای خوب مثل بادکنک های رنگی
زمان مطالعه: 3 دقیقه
داستان کودکانه ای درباره تبدیل افکار منفی به مثبت با استفاده از تصویرسازی بادکنک های رنگی.

قصه کوتاه بچگانه فکرهای خوب مثل بادکنک های رنگی تصویری

اسم من رز هست . بعضی از روزها اتفاقهایی برای من می افته که اونها رو دوست ندارم . مثل وقتی که نمی تونم کاری که دوست دارم رو به خوبی انجام بدم ، یا وقتی با دوستم بحث می کنیم و از هم ناراحت می شیم، یا مثل امروز وقتی می خواستم بستنی قیفی ام رو بخورم از دستم افتاد و پخش زمین شد.

فکرهای خوب مثل بادکنک های رنگی

من خیلی ناراحت و غمگین شدم .. توی همیچین وقت هایی فکر های ناراحت کننده به سراغم میان. من وقتی ناراحت روی زمین نشسته بودم فکر ناراحت کننده مثل یک بادکنک سیاه جلوم ظاهر شد. اولش من واقعا بهش اهمیت ندادم و اون فقط یک بادکنک کوچیک بود. اما بعد از مدتی من هر جا می رفتم اون دنبالم می اومد. من هر چقدر سعی می کردم بهش توجه نکنم و اون رو نادیده بگیرم اما انگار بیشتر بهش فکر می کردم و اون بادکنک سیاه همینطور دنبال من می اومد.

فکر های خوب

من عصبانی شده بودم و فریاد زدم :” از مغز من برو بیرون! ” بعد من نشستم و گریه کردم . اما بادکنک سیاه همچنان همونجا بود و هیچ جایی نمی رفت.

داستان

متاسفانه این فکر ناراحت کننده همه مغز من رو پر کرده بود و به نظر می رسید دیگه هیچ جای خالی برای فکرهای دیگه توی مغزم وجود نداره .. من باید یک کاری می کردم..

داستان کودکانه

من یک نفس عمیق کشیدم و خوب به اون فکر که مثل بادکنک سیاه جلوم ایستاده بود نگاه کردم.

همچنین بخوانید:
ماجرای جوجه اردک گمشده در مزرعه بهاری

ماجرای جوجه اردک گمشده در مزرعه بهاری

نیک و نیکی در یک روز بهاری به دنبال مادر جوجه اردک گمشده می گردند و ماجرای زیبایی را تجربه می کنند.

حالا که خوب بهش نگاه می کردم می دیدم که انقدرها هم بزرگ نیست!

قصه صوتی

بعد من لبخندی زدم و بهش گفتم :” سلام”  ..

قصه صوتی فکر های قشنگ

با لبخند من سر و کله یک فکر جدید زیبا هم پیدا شد. یک بادکنک رنگی که با اینکه کوچیک بود ولی زیبا بود. من دستم رو دراز کردم و گرفتمش.. با دیدن این فکر زیبا چیزی به ذهنم رسید..

داستان تصویری

به بادکنک سیاه که پشت سرم ایستاده بود نگاهی کردم و به آرومی گفتم:” از این به بعد من فکر های جدیدی دارم که اونها همراهم میان ..” بعد به آرومی ضربه ای زدم و اون بادکنک سیاه رو دور کردم.

داستان کوتاه

بعد به سراغ فکرهای امیدوار کننده و دوست داشتنی که به شکل بادکنک های رنگ و وارنگ بودند رفتم و دونه دونه اونها رو گرفتم.

داستان فکر های خوب

من به چیزهای خوب فکر می کردم و دونه دونه بادکنک های رنگی رو می گرفتم.

قصه فکر های خوب

من فهمیدم وقتی که مغز ما پر از فکرهای شاد و امیدوار کننده باشه انگار یک دسته بادکنک رنگی زیبا توی دستمونه … همه چیز مثل یه رویا بود و من با این بادکنک ها پرواز می کردم ..

قصه بادکنک های رنگی

حالا توی مغزم پر از فکرهای لذت بخش، شاد و آرامش بخش بود.

قصه کودکانه بادکنک های رنگی

من فهمیدم که هر چه فکرهای خوب و مثبت بیشتری جمع کنم ، اون فکر ناراحت کننده قدیمی کوچیک و کوچیکتر میشه ..

قصه صوتی فکر خوب مثل بادکنک رنگی

اگر  اون فکر قدیمی سعی بکنه که دوباره به سراغم بیاد .. من اون رو میبینم ، بهش سلام می کنم و خیلی مودبانه ازش می خوام که بره !

قصه شب جدید فکر های خوب

من می تونم دنیام رو پر از فکرهای خوب بکنم .. فکرهایی که خودم اونها رو انتخاب می کنم که توی مغزم جا بدم ..

داستان کودکانه جدید

 

separator line

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits