دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ربيع الأول ۱۴۴۵ قمری و ۰۵ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
قسمت سوم : قصه ی پرغصه وکیل شهرستانی با هما / از رفتارهای زننده هما تا مجرد شدن امید ....‍!
1
هما در کمال بی حیایی جلوی پارکینگ مجتمع فریاد کشان امید را از پراید پیاده کرد و با داد و فریاد گفت :

رسیدن به اهداف و آرزوهایی که لحظه به لحظه با امید بزرگ شده بودند جز با سختکوشی و صبر میسر نبود. امید سخت مشغول امور پرونده موکل ها و تنظیم پایان نامه بود .جمع آوری منابع و جمع بندی مطالب ،تراژدی خاصی داشت مشکلات ناشی از کمبود منابع در کنار آزارهای ناشی از حسادت هما که از کنایه و متلک گذشته بود و به وضوح و روشنی ابراز می شد این تراژدی را خاص تر و غیر قابل تحمل می کرد.

کافی بود بساط نوشتن و نُت برداری برای نوشتن پایان نامه از دفتر به خانه می رسید تا هما شروع کند به بهانه جویی های عجیب و غریبی بیشتر از آنچه عادت روزانه اش بود. هما در کنار آزارهای همیشگی اش شروع می کرد به سرکوفت زدن به امید و تکرار عقده گشایی هایش که؛ خدا شانس بده تو و چه به فوق لیسانس، بدبخت همین لیسانس هم از سرت زیاده اگه دانشگاه آزاد نبود امثال تو هیچ وقت رنگ دانشگاه و نمی دید یک ریز فقط حرف می زد .

ذهن و فکر امید مدام درگیر یافتن پاسخ این پرسش بود که که چرا هما با هر چه نشانی از پیشرفت و موفقیت او دارد مخالف است ؟ مصیبت تنظیم پایان نامه در کنار آماده شدن برای امتحان اختبار کانون وکلا و گرفتن پروانه پایه یک دادگستری امید را در شرایط خاصی قرار داده بود.

از یک سو خوشحال و خرسند از موفقیت هایی که در انتظارش بود و از سوی دیگر هر قدم که به این موقعیت ها نزدیک می شد شرایط زندگی با هما سخت و . غیر قابل تحمل .

امید جوان شهرستانی در شهر بی در و پیکر تهران باید از عهده تمام امور برمی آمد. تأمین اجاره ی خانه و دفتر در کنار هزینه های بیخود و سرسام آور هما بدون داشتن هرگونه پشتوان ای امید را به فولادی آب دیده بدل کرده بود.او هرشب با افسوس نداشتن هم بستری مهربان با هزاران فکر و دغدغه مشکلات را به آغوش می گرفت و میخوابید،تنظیم پایان نامه ،شهریه دانشگاه،اجاره خانه و...همسران هر شب امید بودند.

پایان نامه به هر شکلی که بود آماده دفاع شد. بیچاره امید به تصور اینکه هما لااقل برای فخرفروشی به دوستان و فامیل حداقل در جلسه دفاع شرکت می کند با ذوق و شوق پیشنهاد سفری چند روزه به کاشان و تفریح به همراه حضور در جلسه دفاع را با هما در میان گذاشت. هما با لحن همیشگی که حالا کمی نیشخند و مسخره گی در آن نهفته بود پاسخی داد که امید هنوز پس از سال ها از بازگویی آن شرم دارم.

هر چه بود پایان نامه امید با نمره عالی 19 توسط دو تن از پروفسورهای رشته جزا و جرم¬شناسی به پایان رسید،اما بدخلقی ها و رفتارهای ناشایست هما تمامی نداشت.

که همین تداوم رفتارهای هما،امید رابه این فکر رساند که او را تشویق به ادامه تحصیل و گرفتن فوق لیسانس کند بلکه این موفقیت کمی روح و روان مریض او را ترمیم نماید. بگذریم که پاسخ هما به پیشنهاد امید چگونه مقبول افتاد اما کمک های امید و تأمین هزینه بهترین کلاسهای آمادگی آزمون ارشد موجب موفقیت هما در آزمون شد آنهم در رشته ای شد که بالاترین درصد و ضریبش دروسی بود ، مرتبط با رشته امید.

یک هفته قبل از آزمون ،امید سوالات مهم آن مباحث را با پاسخ و تحلیل به هما آموخته بود و دقیقاً پاسخ همان سوالات در آزمون موجب قبولی هما شد.

این اتفاق اگر چه امید را به هدفش رساند اما قبولی هما در دوره شبانه که مستلزم پرداخت شهریه بود سبب بروز مشکلی جدید و اضافه شدن باری مضاعف بر دوش امید بود.

دردناک تر اینکه هما هیچ وقت اینگونه مشکلات را نمی فهمید! اما هر چه بود امید با تمام خلوص نیت و عشق، همسرش را تشویق به تحصیل می کرد تا روزی که امید سوییچ پرایدی که کادو قبولی هما بود را به او داد. بازخورد و حرفهایی که هما زد هرگز از یک انسان با روح و روان سالم سر نمی زد.

اینکه امید پراید را از دم قسط خریده و با هزار زحمت دوستی را پیدا کرده تا به او اعتماد کند تا پول پراید اقساطی پرداخت گردد برای هما قابل قبول نبود.

هما تصور می کرد وضعیت مالی امید خوب است و درآمدش عالی اما از او پنهان می کند و به دروغ خودش را درگیر مشکلات مالی نشان می دهد تا بتواند با درآمدش به عیاشی و خوش گذرانی بپردازد.

نسبت چنین تهمتی به مردی که با شروع زندگی متاهلی حتی یک مهمانی مجردی نرفته بود جفایی بود به صداقت و روح جوانمردی.

تهمت ها و خیال بافی های هما پس از گرفتن پراید صدبرابر شد که تو حتماًٌ برای دوست دخترها و فلانی و بهمانی بیشتر و بهتر از من کادو میخری و همینطور برای خودش داستان می گفت. نوبت به سوار شدن پراید که رسید قصه ای دیگر آغاز شد. هما در کمال بی حیایی جلوی پارکینگ مجتمع فریاد کشان امید را از پراید پیاده کرد و با داد و فریاد گفت:

که ماشین به نام اوست و امید حق ندارد حتی سوییچ یدک پراید را داشته باشد. یک روز برفی که هیچ وسیله ای برای رفتن به محل کار وجود نداشت. امید برای اولین و آخرین بار بابت گرفتن ماشین به هما رو زد و او با وقاحت تمام و در قالب فردی تازه به دوران رسیده با داد و فریاد کاری کرد که امید با پای پیاده در هوای برفی مسیر خیابان توحید تا میدان صنعت را طی کند .

در راه هر بار که با زحمت زانو های خسته اش را از درون برف با آهی جگر سوز بلند می کرد با خودش وعده و قرارهایش را مرور می کرد /

هر بار با حسی خاص آینده ای متفاوت برای خودش ترسیم می کردکه مهمترین راهکار و کلید اصلی برون رفت از این وضعیت عبور از هما بود و برای رسیدن به این خواسته باید به خودش می آموخت که هیچ تمنایی از هما نداشته باشد و بسان مردی مجرد تمام خواسته هایش را خودش تامین نماید.

حالتی که سالها علی رغم محبت و مهربانی خانواده اش با آن خو گرفته بود و با تنهایی اش کنار آمده بود.



این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (1 رای)  


دیدگاه ها
اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !

hits