گلچینی ناب از اشعار زیبا در مورد دوران کودکی
کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث می کرد و مرا
در بین خاطرات کودکی
جا می گذاشت
کاش می شد فاصله معنی نداشت
در دل ما غصه ها جایی نداشت
بی کسی ؛ چون قصه ها افسانه بود
عاشقی ؛ سهم دل دیوانه بود
شعر در وصف خاطرات کودکی
کودکی
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود،
آن قدر بالا رفت
تا گم شد
امیر آقایی
شعر نو در درباره دوران کودکی
کاش مانند کودکی
از سقف اتاق مادربزرگ
دوچرخهای چکه میکرد
تا
باقی عمر را
هم چون کودکی
روی ان سپری کنم
کیکاووس یاکیده
شعر بلند در مورد خاطرات کودکی
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت
همچو جان نیکو نگه میداشتش
بهتر از لوزینه میپنداشتش
هم ضیاع و هم عقارش میشمرد
هر زمان گرد و غبارش میسترد
از نظر باز حسودش مینهفت
سرخیاش می دید و چون گل میشکفت
گر به دامانش سرشکی میچکید
طفل خرد، ان اشک روشن میمکید
گر نخی از آستینش میشکافت
بهر چاره سوی مادر میشتافت
نوبت بازی به صحرا و به دشت
سرگران از پیش طفلان میگذشت
فتنه افکند ان قبا اندر میان
عاریت میخواستندش کودکان
جمله دلها ماند پیش او گرو
دوست میدارند طفلان رخت نو
وقت رفتن، پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی، شاه بود
کودکی از باغ میآورد به
که بیا یک لحظه با من سوی ده
دیگری آهسته نزدش مینشست
تا زند بر ان قبای سرخ دست
روزی، ان رهپوی صافی اندرون
وقت بازی شد ز تلی واژگون
جامهاش از خار و سر از سنگ خست
این یکی یکسر درید، ان یک شکست
طفل مسکین، بی خبر از سر که چیست
پارگیهای قبا دید و گریست
از سرش گر جه بسی خوناب ریخت
او برای جامه از چشم آب ریخت
گر به چشم دل ببینیم ای رفیق
همچو ان طفلیم ما دراین طریق
جامه رنگین ما آز و هوی است
هر چه بر ما می رسد از آز ماست
در هوس افزون ودر عقل اندکیم
سالها داریم اما کودکیم
جان رها کردیم ودر فکر تنیم
تن بمرد ودر غم پیراهنیم
پروین اعتصامی
شعر در باب خاطرات کودکی
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای، دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
قیصر امین پور
شعر سپید در وصف خاطرات کودکی
زمان هر دو را برد
هم بادبادکم را
هم
کودکیهایم را
و من
نخ خاطرهها
در دستم
گره خورده به جایی
در گذشتهها
حسن دیانی
شعر نو درباره دوران کودکی
من: من میخوام برگردم به کودکی!
نازی: نمیشه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!
من: پابرهنه نمیشه برگردم؟
نازی: پل برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!
من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟
نازی: رؤیا رو !
من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟
نازی: در عالم خواب!
من: خواب به چشمام نمیآد!
نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو…
کودکیهامان کجا جا ماند؟
حسین پناهی
شعر عاشقانه در مورد خاطرات کودکی
رج به رج نام تو را بر فرش دل می بافتم
خاطرات کودکی در ذهن خود می یافتم
در خیالم پر کشیدم تا به رویا های دور
ان زمانی که تو بودی دختری از جنس نور
می شدیم مشغول بازی و زلیخا می شدی
دختر مو گندمی مانند حوا می شدی
می شدی تو نو عروس قصه ام با دلبری
من هم از برگی برایت ساختم انگشتری
توی قایم باشک هم بانو چه زیبا می شدی
نیمه جان من می شدم تا این که پیدا می شدی
چون ورق برگشت با ما هی غریبی می کنی
دل اسیر ماست اما خود فریبی می کنی
دیدگاه ها