
گلچینی زیبا از اشعار نادیا انجمن
برخی از نویسندگان و شاعران افغان در هرات، معتقد بودند که نادیا انجمن، دست بالایی در شعر بخصوص غزل و شعر سپید داشت و میتوانست بهترین شاعر زمان خود در افغانستان باشد.
«گل دودی» نخستین گزینه شعرهای نادیا انجمن است که در سال ۱۳۸۳ خورشیدی از سوی انجمن ادبی هرات چاپ و منتشر شد.
شعر کوتاه نادیا انجمن برای بیو
دریچه را بگشا
آفتاب میتابد
به روی شب در بند
به شب بگوی که ما
به تاج دختر مهتاب جلوهگریم
ستاره سحر از جنس گوشوارۀ ماست.
شعر بلند غمگین نادیا انجمن
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهایشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهرههاشان رخت بسته
قلبها پیر و ترک خورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بیآوایشان تا ابر
تا گردون؟
صدای گامهای سبز باران است!
وقتی …
وقتی که چشمهای تو غمگیناند
حس میکنم که در من
چیزی شکستنیست
وقتی تو از نهایت قلبت گرفتهیی
تا انجماد دلهره پرتاب میشوم
و آنگاه اگر نگاه تو جریان کند بمن
ناگه ز خویش میروم و آب میشوم …
شعر کوتاه پرمعنی نادیا انجمن
برای پرورش راستقامتان شعورم
چقدر حوصلۀ سقفهای شهر نابلند است
برای قد کشیدن حتا روزنهیی نیست
و اندامهای شعر من
چه با قناعت
در خمیدهگی به خواب رفتهاند.
شعر غمگین نادیا انجمن
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم!
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم!
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مُهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پَر بسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دائم به فغانم.
شعر احساسی زیبا از نادیا انجمن
و عاقبت به حضور بهار پی بردیم
به عطر گمشدهی روزگار پی بردیم
زمین و هر چه در او هست، در ستایش ماست
که ما به معنی فرجام کار پی بردیم
بگو به سنگ نیارد دل از زمانه به تنگ
که ما به ارزش آن انتظار پی بردیم
ز بس که شستهی بارانِ چشم خویش شدیم
به عمق روشنی چشمهسار پی بردیم
چو در کنار نشستیم و رنگ هم گشتیم
به راز عزتِ سرخ انار پی بردیم
دگر به صفحهی دل جای گَرد نیست، که ما
به حُسنِ آینهی بیغبار پی بردیم
درختِ خاطر ما بیش از این خزانزده نیست
که عاقبت به حضور بهار پی بردیم …
شعر برای افغانستان | گلچین شعرهای زیبا درباره افغانستان
شعر افغانی | برگزیده زیباترین اشعار کوتاه و بلند افغانی
شعر برای دختر افغان | مجموعه ای از برترین شعرها درباره دختر افغان
مجموعه شعر افغانی زیبا از خلیل الله خلیلی