گنجینه ی بهترین اشعار افغانی عارفانه
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا
صدا شبیه کسی شد ، به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم ، روح من کشان ز پی اش
به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقاشی مرا می کرد
که با دو دیده همواره تر کشید مرا ؟
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا ؟
دو نیمه کرد مرا ، پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد ! بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد ! این طرح را به هم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره ی تو به خون جگر کشید مرا
خوشش نیامد ! این طرح را به هم زد و بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
خوشش نیامد ، این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط خط خط زد اینها را
یک استکان چای ، از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و … سر کشید مرا
شعر از : سید رضا محمدی شاعر افغانستانی
شعر افغانی عارفانه
محمد بارق شفیعی :
من خداوندگار فردایم
رنگ و بوی بهار زیبایم
باش! تا چشم خلق بگشایم
شور مستیِّ خویش بنمایم
عشق، هنگامه ی جهان من است
کار، پروردگار هستی من
آرزو، جلوهگاه جان من است
شعر، آیینهدار مستی من
صبح فردا که نورِ چشمِ جهان
زندگی را پُر آفتاب کند
باز گردد جهان دوباره جوان
همهجا را پُر انقلاب کند
هرچه بینی در آن، مرا بینی
اثر عشق و آرزوی مرا
پیشتاز زمان مرا بینی
ذوق پُر شورِ جستوجوی مرا
خیره سوزد چراغ مه به فضا
پیش خورشیدِ زندگانیِ من
گرم و پُرشور و آرزوافزا:
قلب من، عشق من، جوانی من
شعر افغانی خاص عرفانی
از بهترین شعرهای محمد حسن بارق شفیعی :
اینسان که شعلهخیز بوَد نالههای من
پُر آتش است سینهٔ درد آشنای من
گر دلنشین بوَد سخنانم شگفت نیست
هر دم بلند میشود از دل صدای من
آن راز سر به مُهر که داغ دل من است
من دانم و دل من و داند خدای من
دعوت مکن زمانه به جاه و حشم مرا
هرگز بر استخوان ننشیند همای من
مشاطهٔ روان من اندیشهٔ نکوست
دل بیغبار آینهٔ قدنمای من
دایم بزرگ و پاک چو روح فرشته باش
ای آرزو ز توست همین التجای من
«بارق» ز فیض ذوق تکاپو به کوی دوست
برگ گل است آبله در زیر پای من
بارق شفیعی / کابل
دیدگاه ها