شعر روز دانشجو
دانشجویان زندگی جالب و پرماجرایی دارند. در واقع زندگی دانشجویی سراسر دشواری و خنده و شادی و غم است. به مناسبت فرا رسیدن 16 آذر روز دانشجو، در ادامه اشعار طنز دانشجویی را خواهید دید.
شعر در وصف دانشجو
پولدار و فقیر یکسانند
از همه قشر و هر دهک داریم
روز و شب در تلاش بیوقفه
کشت تدریجیِ کپک داریم
تا که ثابت کنیم این شدنیست
طرح گنداندنِ نمک داریم
تا مگر ظرفها تمیز شود
مته، سمباده، کاردک داریم
در کمدهایمان به جای کتاب
تیغ اصلاح، کش، پفک داریم
غالباً در نماز آخر وقت
هر دو رکعت سه بار شک داریم
در نمک پاشمان مربا و
در شکر پاشمان نمک داریم
روی بالشتهایمان لپ تاپ
زیر بالشتها تشک داریم
فیسبوک است شمع محفل ما
ما که ویندوز یا که مک داریم
Asghar is now friend with Zahra
توی wall همه سرک داریم
بهر ابراز عشق، امروزه
Like داریم، سیخونک داریم
روز و شب حرف میزنیم فقط
تا که ثابت کنیم فک داریم
تا بخندیم بیجهت با هم
روی دیوارها ترک داریم
شاممان لوبیای سحرآمیز
قصهها با جناب جک داریم
از قضا سلف جمعه تعطیل است
پس غذا سوپ جو پرک داریم
این «غذایا» که توی یخچال است
صاحبش کیست؟ ما که شک داریم…
وامها چون که میشود واریز
با غذا دائم ایستک داریم
آخر ماه بعد هر وعده
چای جوشیده خنک داریم
در آسانسور به لب دعای سفر
«ربی انی اتوب لک» داریم
شتر مرگ ساکن اینجاست
چشم بیهوده بر کمک داریم
هفتهای هفت بار pes داریم
حمله داریم، هافبک داریم
تخته، پاسور و مثلهم هرگز…
منچ داریم… بادکنک داریم…
اهل سیگار عدهای تک و توک
اهل آنکار توک و تک داریم
روی دیوارهایمان عکسِ
خانم جولیا کیک داریم
عاشقیم اکثراً، بنابراین
شعر داریم، نیلبک داریم
عاشقی شغل مطمئنی نیست
دو سه معشوقه یدک داریم
طبق «اصل بقای عشق» اگر
نازنین رفت، روشنک داریم
آری اینگونه است «اوضا»مان
گوییا خانه در درک داریم
بیخودی نیست آخر هر ترم
یک سبد نمرههای تک داریم
شعر درمورد دانشجو
من آن بی پول دورانم، به مشروطی شـدم شهره
به سبک باینری هـر تــرم، گــرفــتـم صـفر و یک نمره
چقدر با بیست غریبم من، چقدر با جزوه بیگانه م
چگونه پاس شد این چند ترم، خود من هم نمـی دانم
من آن چیز ترم دیروزم، مهندس می شــوم آیا ؟
تــوانـم بـگـذرم روزی از ایــــن تــــرم ها و واحــد ها ؟
من از شهریه بیـزارم ، چـه ثـابـت چــه متــغیّر
شــده جــیــب پــدر طـــفلــک از ایــن اوضــاع متحـیّر
تو ای اســـتـاد فــرزانـه کـمـی دریــاب مـاهــا را
تـــو خــود روزی چنین بودی ببـخش برما بیست ها را
بــه روز امـتــحـان دیـدی رسانـدیم مـا جــوابی را
زکــات عــلـــم مـــا بــاشــد نـه مــصـداق تـقــلب ها
اگر خواهی تو راستش را من از کوئیز می ترسم
چــو چــشــمـــم بـه ورق افــتد به سان بید می لرزم
اگر پـیـچانده ام گاهی، فقط گـــاهی کلاسی را
دلیل این است که میدان را دهیم دست جـوان ترها
جوانی رابه سر کردیم در این هفت خان دانشگاه
بـه شــوق شانزده آذر، خـجـســتــه روز آذر مـــــاه
بـه دانــشـجـوی ایــرانـی خـداونــدا عـطـا فــرمــا
کـــلاس مــهـربــانـی ها و دانـشــگاه لــبــخـنــدهــا
کلاسی پر ز کـامــیــابی بدون غـصـه و غـــم ها
پــر از تــرم هـــای آزادی و فــــاقـد از حـــراســت ها
شعر برای روز دانشجو
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید
خوب می دانم برگه حذف کجاست
هر کجا هستم باشم
تریا، نقلیه و دانشکده از آن من است
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رخت ها را بکنیم، پی ورزش برویم
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم
و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی پیوسته شناور باشیم
شعر طنز استاد و دانشجو
اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو
کارت من گمشده است
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان
نبضشان را می گیرم
هذیان هاشان را می فهمم
من ندیدم هرگز یک نمره بیست
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم
شعر خنده دار درمورد دانشجو
در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره ده دم دانشکده پشتک می زد
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت
سفر سبز چمن تا کوکو
بارش اشک پس از نمره تک
شعر طنز دانشجویی
جنگ آموزش با دانشجو
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران
حمله درس به مخ
حذف یک درس به فرماندهی رایانه
فتح یک ترم به دست ترمیم
قتل یک نمره به دست استاد
مثل یک لبخند در آخر ترم همه جا را دیدم
شعر طنز درمورد دانشجو و خوابگاه
استاد از من پرسید چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم نمره سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن
درس بی رنجش می خواندم
نمره بی خواهش می آوردم
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود
کم کَمَک دور شدیم از آنجا بار خود را بستیم
عاقبت رفتیم دانشگاه به محیط خس آموزش
رفتم از پله دانشکده بالا
بارها افتادم
دیدگاه ها