سلام من ازروزی که چشم به جهان گشودم عذاب وسختی راتجربه کردم هیچ وقت درهیچ کجای زندکیم احساس ارامش نداشتم الان یه تصمیم خوب یابدکرفتم لازم میبینم که انجامش بدم
الان با خوندن همین چار خط فهمیدی که چطوری از درد و زنجی که از بچگی باهاته خلاص شی؟ پس نتیجه میگیریم که درد و رنجت الکی بوده و به پوفی بند بوده. در واقع اصلا هیچی نبوده... رنج حقیقی، معنای زندگیه دوست عزیزم. هر درد و رنجی رو نمیشه با زاویه منفی بهش نگاه کرد. اگه به خیالت رسیده که زندگی بدون رنج هم ممکنه، خیال باطل کردی. اونی ام که میگه میشه بدون رنج زیست، خیال باطل کرده. اساسا زندگی محل زنج کشیدنه... حالا این وسط کسانی هستن از همین رنج زدن معنا میسازن برای زندگی. یه سری ام هستن که گاوشون میزاد و میگن زندگی چرته چون همش رنجه. زمانی که به این مرحله رسیدی، (اینکه بدونی جدایی رنج کشیدن از زندگی کردن میسر نیست) تازه داری وارد مسیر آگاهی میشی و با حقیقت جهان روبرو میشی. بعد تازه اونجاست که وجوه دیگه ی مفاهیم رو هم می بینی. مثلا اینکه رنج میتونه شادی باشه! خنده داره نه؟! آره... چون باید "لول آپ" شد... هنوز "بیگینری" آخه! تا "وتران" شدن کار داری...