دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
حافظ، مولانا و خیام در کنار هم
3
زمان مطالعه: 14 دقیقه
اشعاری از حافظ، مولانا و خیام و اشعار شعرای قدیمی و غزل و شعر و رباعی در این مطلب است.

حافظ، مولانا و خیام

حافظ:

الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها

به بوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دل ها

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها

به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها

همه كارم ز خودكامي به بدنامي كشيد آخر نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها

حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

حافظ، مولانا و خیام در کنار هم

مولانا:

الا اي آهوي وحشي كجايي مرا با توست چندين آشنايي

دو تنها دو سرگردان بي كس دد و دامت كمين از پيش و از پس

بيا تا حال يكدگر بدانيم مراد هم بجوييم ار توانيم

كه مي بينم كه اين دشت مشوش چراگاهي ندارد خرم و خوش

كه خواهد شد بگوييد اي رفيقان رفيق بي كسان يار غريبان

مگر خضر مبارك پي در آيد ز يمن همتش كاري گشايد

مگر وقت وفا پروردن آمد كه فالم لاتذرني فردا آمد

چنينم هست ياد از پير دانا فراموشم نشد هرگز همانا

كه روزي رهروي در سرزميني به لطفش گفت رندي ره نشيني

كه اي سالك چه در انبانه داري بيا دامي بنه گر دانه داري

جوابش داد گفتا دام دارم ولي سيمرغ مي بايد شكارم

بگفتا چون به دست آري نشانش كه از ما بي نشان است آشيانش

چو آن سرو روان شد كارواني چو شاخ سرو مي كن ديده باني

مده جام مي و پاي گل از دست ولي غافل مباش از دهر سرمست

لب سرچشمه و طرف جوئي نم اشكي و با خود گفت و گويي

نياز من چه وزن آرد بدين ساز كه خورشيد غني شد كيسه پرواز

به ياد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران

چنان بي رحم زد تيغ جدايي كه گويي خود نبودست آشنايي

چو نالان آمدت آب روان پيش مدد بخشش از آب ديده خويش

نكرد آن همدم ديرين مدارا مسلمانان مسلمانان خدارا

مگر خضر مبارك پي تواند كه اين تنها بدان تنها رساند

تو گوهر بين و از خر مهره بگذر ز طرزي كان نگردد شهره بگذر

چو من ماهي كلك آرم به تحرير تو از نون والقلم مي پرس تفسير

روان را با خرد در هم سرشتم وز آن تخمي كه حاصل بود كشتم

فرح بخشي در اين تركيب پيداست كه نغز شعر و مغز جان اجزاست

بيا وز نكهت اين طيب اميد مشام جان معطر ساز جاويد

كه اين نافه ز چين جيب حور است نه آن آهو كه از مردم نفورست

رفيقان قدر يكديگر بدانيد چو معلوم است شرح از بر مخوانيد

مقالات نصيحت گو همين است كه سنگ انداز هجران در كمين است

حافظ، مولانا و خیام

حافظ، مولانا و خیام در کنار هم

خیام:



چون عهده نمی‌شود کسی فردا را حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را

**************************************************


قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند آن را

**************************************************


گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

**************************************************


هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا

**************************************************


ماییم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

**************************************************


آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

**************************************************


ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست



این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (3 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits