قصه ی فردای خلایق شدومرد
از همان لحظه که چشمان تو را دیدم دلم
اخرین ثانیه ی عمر دقایق شدومرد
بر گل روی تو و موی تو دلباخته بود دل دلباخته بیمار علایق شدو مرد
دید چون قصه ی هجر تو حقیقت دارد
واله گردیدو پذیرای حقایق شدومرد
عاشق ار جان ندهد لایق معشوقش نیست ...جان دادبه عشق توولایق شدو مرد خیلی سخته که به امید نگاهی زندگی کنی و ببینی که نگاهش دیگه مثل قبل دوست داشتن نیست اون وقته که دنیا رو سرت انگار خراب میشه اون وقته که می خوای بهش التماس کنی تنهات نزاره وسط این دنیای بی رحم....اون وقته که می خوای بهش بگی اگه این دوران تموم شد چطور ببینی بهشا وقتی دلت تنگ شد..سخته..خواهش می کنم تنهام نذارین...