ضرب المثل " استاد علم! این یكی را بكش قلم! "
روایت اول:
استاد علم! این یكی را بكش قلم! :
مرد خیاطی پارجه مشتری را كه برش میكرد تك قیچی و اضافه مانده پارچه را پسانداز میكرد و به صاحبانش نمیداد.
شبی در خواب دید روز قیامت شده و او را زیر علم دادخواهی بردهاند و مشتریهای او دارند با قیچی آتشین گوشت و پوست او را میبرند و میبرند از خواب پرید و با خودش عهد كرد كه دیگر این كار را نكند و باقیمانده پارچه را به صاحبش پس بدهد.
فردا به شاگردش سفارش كرد كه هر وقت دیدی من تكههای پارچه را برمیدارم تو بگو: "استا، علم" .
از قضا روزی یك پارچه گرانقیمت آوردند كه به تكههای آن طمع كرد هرچه كرد دید نمیتواند از این یكی بگذرد همین كه برداشت شاگرد گفت: "استا، علم" استا گفت: "این یكی را بكش قلم!"
روایت دوم:
استاد علم! این یكی را بكش قلم! :
علم علم، درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!
خیاطی بود كه قسمتی از پارچههای مردم را موقعی كه رخت و لباس براشان میدوخت برمیداشت و وقتی كه زیاد میشد پوشاكی درست میكرد و میفروخت.
شبی در عالم خواب دید كه مرده و جلو تابوتش علمهای همه رنگ در حركت است و به او میگویند: "این علمها از پارچههایی است كه موقع خیاطی دزدیدی" بعد از تقلا و پیچ و تاب زیاد از خواب بیدار شد و پشیمان از كردههای گذشته با خودش عهد كرد كه دیگر دزدی نكند.
وقتی هم به دكان رفت به شاگردش سپرد كه: "هر وقت خواستم از پارچه مردم ببرم و بدزدم تو بگو: "علم علم" تا من دست از دزدی بردارم".
اتفاقاً زد و یك پارچه زربفتی پیش خیاط آوردند. خیاط كه چشمش به پارچه زری گرانقیمت افتاد عهدی كه با خودش كرده بود یادش رفت و قیچی را برداشت تا یك تكه از آن را بچیند و برای خودش بردارد .
شاگرد كه استاد را میپایید گفت: "علم علم" استاد اعتنایی به حرف او نكرد. شاگرد این دفعه با فریاد گفت: "استا، علم علم"
خیاط از فریاد شاگرد اوقاتش خیلی تلخ شد و داد زد: "چه خبرته! علم علم و درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!"
ضرب المثل هاي زيبا از شهر و ديار خودتون رو در بخش نظرات بنويسيد....
يك دنيا سپاسگذاريم...
گردآوري:مجله اينترنتي دلگرم
ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل هاي كهن فارسي گنجينه ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل هاي قديمي آشنايي با همه ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل ضرب المثل فارسی ضرب المثل ایرانی ضرب المثل ها داستان ضرب المثل ها ضرب المثل های پرکاربرد فارسی ضرب المثل فارسی با حرف
دیدگاه ها