روز خیلی بدی بود برام ، مامانم اون روز میخواست مرغ و خروسای تو حیاطو به کمک عمم ذبح کنه ،مامانم هم که از دستم عصبی بود فوری رفت و چنتا از خانمای همسایه رو صدا کرد که بیان کمک برای ختنه من ، عمم هم که تزریقاتچی درمانگاه بود گفت که فوری تو حیاط ختنم میکنه و بعد از سر بریدن مرغ و خروسام متاسفانه منو هم با همون چاقوی خونی ختنه کرد. شانسی که اوردم این بود که مهمونی نبود و فقط چنتا از خانمای همسایه بودن
از اون روز به بعد دیگه از عمم وحشتناک میترسم